این که آیا سال نو پدرانه است یا مادرانه، یک مشکل همیشگی است که بسیاری از خانوادهها را در یک دوراهی قرار میدهد.
مردم اغلب میگویند که عشق و ازدواج بسیار متفاوت هستند. اگر میخواهید بدانید که آیا مردی واقعاً شما را دوست دارد، به نحوه رفتار او با شما پس از ازدواج نگاه کنید. مورد من گواه این موضوع است.
اسم من بنگ تن است، من ۲۸ سال دارم. قبل از ازدواج، من و همسرم در دانشگاه همکلاسی بودیم. از زمانی که عاشق هم شدیم تا زمانی که زن و شوهر شدیم، رابطه ما همیشه خیلی خوب بوده است. دوستان نزدیک من همیشه حسادت میکنند و همیشه میگویند که من خیلی خوش شانس هستم که چنین شوهر با ملاحظهای دارم. در واقع، من کمی احساس خوش شانسی میکنم زیرا از زمانی که ازدواج کردیم، شوهرم هرگز مرا ناامید نکرده است.
امسال میخواهم بعد از دو سال جشن تت در خانه پدربزرگ و مادربزرگ پدریام، تمام خانوادهام برای جشن گرفتن عید تت به خانه پدربزرگ و مادربزرگ مادریام بروند. به دلیل بیماری همهگیر، فرزندم هنوز کوچک است، بنابراین دلم خیلی برای خانوادهام تنگ شده است. با اینکه یک برادر دیگر دارم و از پدر و مادرم به خوبی مراقبت میشود، امسال عید تت، واقعاً میخواهم شوهر و فرزندم را به خانه پدربزرگ و مادربزرگ مادریام ببرم.
من این آرزو را برای شوهرم روشن کردم و بسیار خوشحال شدم زیرا او همیشه از تمام نیتهای من حمایت میکرد. بدون اینکه من چیزی بگویم، او پیشقدم شد و بلیط قطار را خرید و همه چیز را برنامهریزی کرد. وقتی بلیط قطار را به من داد و گفت: "این عید، خانواده ما به خانه پدر و مادرم میروند" ، من فوراً او را در آغوش گرفتم و زدم زیر گریه.
اتفاقی که باید میافتاد، افتاده بود، شادی زیاد طول نکشید، فکر میکردم مادرشوهرم اجازه میدهد برای دیدنشان به خانه بروم. ناگهان، او عصبانی شد و گفت: «یک دختر متاهل باید عید تت را در خانه شوهرش جشن بگیرد، این طبیعی است» . نه تنها این، بلکه به شوهرم گفت: «همسرت نمیتواند برای جشن تت به خانه والدینش برود. فقط به خاطر داشتن چنین عروس ناسپاس، مایه شرمساری این خانواده نشو!».
با شنیدن این حرف مادر شوهرم، تمام امیدهایم نقش بر آب شد و خیلی ناراحت شدم، دیگر هیچ هیجانی برای تت نداشتم.
شوهرم با دانستن ماجرا، فوراً برای مادرش توضیح داد: «مامان، من پسر عزیز تو هستم و همسرم نیز گوهر گرانبهای والدینش است. علاوه بر این، از وقتی همسرم مرا به دنیا آورده، همیشه در خانه شوهرش بوده و به خانه والدینش برنگشته است. من به پدربزرگ و مادربزرگم قول دادهام که در این تعطیلات تت با همسرم به خانه برگردم. من تصمیم گرفتهام، این آرزوی من است. او را سرزنش نکن!»
مادرشوهرم با شنیدن این جملهی مطمئن پسرش، از این غافلگیری جا خورد. در نهایت، اگرچه خیلی خوشحال نشد، اما مانع تصمیم آن زوج نشد.
حالا که به گذشته فکر میکنم، میبینم که دوستانم درست میگفتند. مردی که از صمیم قلب شما را دوست داشته باشد، همیشه شما را نوازش میکند، با ملاحظه است و بهترین چیزها را به شما میدهد، زیرا میخواهد شما خوشحال باشید. حتی اگر خانوادهاش مخالف باشند، او همچنان تا آخر مبارزه خواهد کرد.
حالا، احساس امنیت و خوشحالی زیادی میکنم چون با فرد مناسبم آشنا شدم. ازدواج یک سفر طولانی است، امیدوارم همه دخترها با یک مرد خوب آشنا شوند تا دیگر تنها نباشند و در خانواده شوهرشان احساس گمگشتگی نکنند.
منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/cam-con-dau-ve-nha-ngoai-an-tet-phan-ung-cua-con-trai-khien-me-chong-chung-hung-172250108151930293.htm
نظر (0)