Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

هر بار که به زادگاهم برمی‌گردم، مادرم غریبه‌ها را برای شام می‌آورد. من هدف او را می‌دانم اما باز هم آنها را مجبور به ترک آنجا می‌کنم.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội22/06/2024


مادرم گفت: «خب، اگر مردی طلاق بگیرد چه؟ او هنوز جوان و پولدار است، فکر می‌کنم اشکالی ندارد.»

او به من گفت که من ۲۸ ساله هستم و هنوز دوست پسری ندارم، همسایه‌ها غیبت می‌کنند و وقتی بزرگتر شوم، بچه‌دار شدن برایم دشوار خواهد بود. من خیلی ناراحت بودم و گذاشتم همسایه‌ها هر چه می‌خواهند بگویند. من نیازی نداشتم که آنها زندگی من را بسازند و بچه‌دار شدن انتخاب یک زن است، نه یک اجبار.

تفاوت‌های نسلی

من و مادرم افکار متفاوتی داریم، شاید به دلیل تفاوت ایدئولوژی آن زمانه. من در روستا به دنیا آمدم، وقتی ۱۸ سالم بود برای تحصیل در دانشگاه به شهر رفتم، بعد از فارغ التحصیلی به زادگاهم برنگشتم بلکه در شهر ماندم تا کار کنم، بنابراین ۱۰ سال از خانه دور بودم.

مادرم، با پیروی از باورهای سنتی، می‌خواست که من مدرسه را تمام کنم و به زادگاهم برگردم تا شغل ثابتی پیدا کنم، ازدواج کنم و زود بچه‌دار شوم. در مورد من، وقتی با زندگی جدیدی روبرو شدم، می‌خواستم زنی مستقل، با شجاعت و شغلی برای خودم باشم. مادرم همیشه از من می‌خواست که فلان یا بهمان باشم، اینکه بچه‌دار شدن مهمترین چیز است، و می‌خواست که به سرعت زندگی‌ام را تثبیت کنم، مثل پسرعمویم در آزمون استخدام کشوری شرکت کنم، مثل پسرعمویم معلم شوم، تنها در این صورت زندگی شاد خواهد بود.

من فقط دوست دارم داستان‌هایی در مورد زنانی که خوداشتغال هستند و می‌توانند برای خودشان شغل بزرگی بسازند، بشنوم و یاد بگیرم، خانواده تنها جایی نیست که یک زن می‌تواند به آن برگردد. تفکر عقب‌مانده مادرم باید زود قطع شود. بنابراین، مکالمات من و مادرم هرگز به خوبی تمام نمی‌شود. مثل این است که من و مادرم با هم در یک چاه بودیم، اما یک روز طناب را گرفتم، از چاه بیرون آمدم و آسمان رنگارنگ بیرون را دیدم. مادرم هنوز در چاه مانده بود، به من گفت اینجا خیلی راحت است، برگرد. مشکلی با ذهنم نیست که به چاه برگردم، اگر به چاه برگردم، تمام سال‌های تلاش مادرم برای بزرگ کردن و آموزش من بیهوده خواهد بود.

اگر فقط از دبستان فارغ‌التحصیل می‌شدم و به عنوان کارگر کارخانه در روستا کار می‌کردم، طبق خواسته مادرم زندگی می‌کردم. اما نه، وقتی جوان بودم، مادرم به من گفت که سخت درس بخوانم و در آزمون ورودی دانشگاه قبول شوم تا آبرو داشته باشم. حالا که در زمان مناسبی برای آبرودار شدن هستم، مادرم به من می‌گوید که به زندگی سابق برگردم، چگونه می‌توانم گوش کنم؟ مادرم گفت که درس خواندن سرنوشت مرا تغییر می‌دهد، حالا من در حال تغییر هستم، مادرم مانع من می‌شود، چطور ممکن است چنین چیزی ممکن باشد؟

Mỗi lần tôi về quê, mẹ đều đưa người lạ tới ăn cơm, tôi thừa biết mục đích của bà nhưng vẫn làm căng đuổi thẳng cổ họ đi - Ảnh 2.

عکس تصویرسازی

مادر دخترش را تحقیر می‌کرد و او را با مردانی آشنا می‌کرد که قبلاً طلاق گرفته بودند.

وقتی در دانشگاه بودم، یک دوست پسر داشتم. بعد از فارغ‌التحصیلی، برای کار در شهر ماندیم و یک اتاق برای زندگی مشترک اجاره کردیم. وقتی مادرم فهمید که با دوست پسرم زندگی می‌کنم، مرا سرزنش کرد و مجبورم کرد که از خانه بروم و تنها زندگی کنم. البته من موافق نبودم، اما کمی بعد، دوست پسرم پیشنهاد جدایی داد و باعث شد شک کنم که مادرم او را مجبور به این کار کرده است.

وقتی از هم جدا شدیم، گیج بودم و نمی‌فهمیدم چه اتفاقی دارد می‌افتد. دوست پسرم فقط گفت که خسته شده و نمی‌خواهد ادامه دهد. به خانه رفتم و از مادرم پرسیدم. او نه تایید کرد و نه تکذیب، فقط گفت که زندگی مشترک با دوست پسرم به این معنی است که آینده‌ای وجود ندارد و جدایی خوب است. در واقع، از نظر مادرم، «بی‌آینده» به این معنی بود که پیشینه خانوادگی ما مشابه است و بعد از ازدواج، خانواده آن پسر نمی‌توانند در شهر خانه بخرند.

مسخره‌تر این بود که بعد از اینکه مادرم تصمیم گرفت ما را از هم جدا کند، هر روز به من نصیحت می‌کرد که هر چه زودتر ازدواج کنم. بعداً، با خودم فکر کردم، شاید مادرم نقشه مشخصی داشت و می‌خواست من به روستا برگردم و آنطور که خودش می‌خواهد زندگی کنم، اما در نیمه راه، دوست‌پسری از راه رسید، بنابراین مجبور شد زوج را از هم جدا کند، سپس شخصی را که دوست داشت وارد ماجرا کند تا نقشه‌اش کامل شود.

سه بار پشت سر هم وقتی به خانه برگشتم، مادرم بدون اینکه چیزی بگوید، یک غریبه را برای شام به خانه آورد، فقط نگاهی به او انداختم و فهمیدم که سعی دارد من را با آن شخص آشنا کند. چیزی که حتی آزاردهنده‌تر بود این بود که او سه مرد را به خانه آورد، دو نفر از آنها خیلی مسن نبودند اما هر دو قبلاً ازدواج کرده بودند و سومی یک فرزند داشت. بار اول صبور بودم، اما برخورد او هم سرد بود و باعث شد همه با ناراحتی از هم جدا شوند. بار دوم و سوم دیگر نتوانستم تحمل کنم و آنها را به خانه فرستادم. از آن زمان به بعد، هر وقت تعطیلاتی بود که خیلی مهم نبود، مطلقاً از رفتن به خانه امتناع می‌کردم.

Mỗi lần tôi về quê, mẹ đều đưa người lạ tới ăn cơm, tôi thừa biết mục đích của bà nhưng vẫn làm căng đuổi thẳng cổ họ đi - Ảnh 4.

عکس تصویرسازی

در وطن، ما نمی‌توانیم زمینه مشترک پیدا کنیم.

احتمالاً من تنها کسی هستم که در بین کسانی که دور از خانه زندگی می‌کنند، دلتنگ خانه نمی‌شوم. چون هر وقت به زادگاهم برمی‌گردم، اقوام یا همسایه‌ها را می‌بینم، اولین سوال همیشه مربوط به ازدواج است. هیچ‌کس اهمیتی نمی‌دهد که من سخت کار می‌کنم، اگر خسته‌ام، اگر تجربه ناخوشایندی از زندگی تنها در شهر دارم. آنها فقط می‌گویند که من امسال ۲۸ ساله هستم، دارم پیر می‌شوم، باید ازدواج کنم.

از نظر آنها، یک دختر ۲۸ ساله مجرد مثل من انگار مرتکب گناه بزرگی شده است. نه تنها این، بلکه حتی دوستان قدیمی من که حالا در روستا کار می‌کنند هم همینطور هستند، ما واقعاً هیچ موضوع مشترکی برای صحبت کردن نداریم. دوستانی هستند که از بچگی با من موهایشان را بافته‌اند، طناب بازی کرده‌اند، خانه‌بازی کرده‌اند و برای صرف غذا در ایام تت برنامه‌ریزی کرده‌اند، اما تمام صحبت آنها قرارهای عاشقانه و ازدواج است.

من یک دوست خیلی صمیمی دارم، سال گذشته مادرش هم کسی را به دخترش معرفی کرد. در ابتدا او از این موضوع خوشش نیامد، اما پس از گوش دادن به نصیحت اقوامش، تصمیم گرفت با آن مرد ازدواج کند. از او پرسیدم که این موضوع یک عمر است، چرا اینقدر راحت کوتاه آمد؟ او گفت، باید کمی به احساسات والدینت هم توجه کنی، بالاخره ازدواج فقط کار او نیست، بهتر است یک دختر زود ازدواج کند. من زبانم بند آمده بود، دوست صمیمی دوران کودکی‌ام حالا دقیقاً شبیه مادرم شده بود. در آن زمان متوجه شدم که اگر هنوز می‌خواستم طبق ترجیحات خودم به زندگی ادامه دهم، قطعاً نمی‌توانستم به زادگاهم برگردم، در غیر این صورت، تحت فشار اقوام اطرافم، بدون اینکه خودم بدانم، کم‌کم "شستشوی مغزی" می‌شدم.

از ازدواج نترس، عجله نکن

راستش را بخواهید، من مجرد نیستم. به ازدواج امید دارم، اما کورکورانه ازدواج نمی‌کنم و مطلقاً ازدواجی را که مادرم برایم ترتیب داده قبول نمی‌کنم. والدینم اغلب به من توصیه می‌کنند که هر چه زودتر ازدواج کنم، چون فکر می‌کنند بعد از ازدواج، زندگی بهتر و بهتر می‌شود.

نمی‌فهمم از کجا این اعتماد به نفس را پیدا کرده‌اند که این حرف را بزنند، چون خود ازدواجشان خوب پیش نمی‌رود. این دو نفر شخصیت‌های بسیار متفاوتی دارند، از کودکی تا بزرگسالی بارها صدای دعوای پدر و مادرم را شنیده‌ام، آنها می‌توانند ساعت‌ها فقط به خاطر چیزهای کوچکی مثل اینکه چه کسی ظرف‌ها را بشوید، چه کسی لباس‌ها را بشوید، بحث کنند. بحث زیاد والدین برای بچه‌های کوچک خوب نیست، می‌تواند بعداً برای آنها زخم‌های روانی ایجاد کند و باعث شود از ازدواج بترسند. من شوهری می‌خواهم که بتوانیم همدیگر را درک و تحمل کنیم، نه اینکه تمام روز و شب با هم دعوا کنیم. اگر نتوانم یکی را پیدا کنم، برایم مهم نیست که تا آخر عمر ازدواج نکنم. ترجیح می‌دهم در پیری تنها زندگی کنم تا اینکه یک ازدواج ناموفق را تحمل کنم.



منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/moi-lan-toi-ve-que-me-deu-dua-nguoi-la-toi-an-com-toi-thua-biet-muc-dich-cua-ba-nhung-van-lam-cang-duoi-thang-co-ho-di-172240621214541012.htm

برچسب: بیا خونه

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند
سیل تاریخی در هوی آن، از دید یک هواپیمای نظامی وزارت دفاع ملی
«سیل بزرگ» رودخانه تو بن، از سیل تاریخی سال ۱۹۶۴، ۰.۱۴ متر بیشتر بود.
فلات سنگی دونگ وان - یک «موزه زمین‌شناسی زنده» نادر در جهان

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

«خلیج ها لونگ را از روی خشکی تحسین کنید» به تازگی وارد فهرست محبوب‌ترین مقاصد گردشگری جهان شده است.

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول