هر سال، در طول تعطیلات تابستانی، پیامی از چائو نارو، یک دوست خمر در منطقه بای نوی، کمون آن هائو، شهر تین بین، استان آن جیانگ ، دریافت میکنم.
محتوا فقط چند کلمه بود اما حس عجیبی در من ایجاد کرد. بلافاصله سفری به کوه کم به همراه نارو ترتیب دادم تا با هم در طبیعت بیکران غرق شویم.
۱.
مردم غرب ضربالمثلی دارند: «هر که میخواهد کوههای بلند را ببیند/ آن پسر، کوه کم، در جاده به ما ملحق شود». افسانه محلی میگوید که نام کوه کم در اصل از فرقه نگوین آنه، زمانی که به سوی آن پسر فرار کرد، گرفته شده است.
نگوین آن برای جلوگیری از فاش شدن محل اختفای خود در حالی که در قله کوه مقدس پنهان شده بود و منتظر فرصتی برای تغییر اوضاع بود، دستور داد که روستاییان و شکارچیان از آمدن به این مکان «ممنوع» شوند.
به تدریج، آن فرمان به نام کوه تبدیل شد تا آن را از دهها کوه دیگر در خوشهی «پسر» متمایز کند.
در کتاب «گیا دین تان تونگ چی»، ترین هوآی دوک، کوه کام را «دوآی تون» نامیده است، برخی آن را «دای تون» میخوانند. این نام بر اساس شکل کوهی است که در جهت «دوآی» و «تون» (طبق محاسبه هشت سهخطی شرقی) قرار دارد.
در کتاب «دای نام نات تونگ چی» که توسط مؤسسه تاریخ ملی سلسله نگوین در سال ۱۸۶۵ گردآوری شده است، کوه کام ابتدا «کام سون» نامیده شده است. از آن به بعد، نام «کام سون/تین کام سون» یا «کوه کام» تقریباً در تمام اسنادی که در مورد منطقه مرموز آن سون نوشته شده است، به طور معمول ظاهر میشود.
بعضی افراد کوه کم را "کام سون" (کوه زیبا) نیز مینامند. مردم خمر در منطقه بای نوی، کوه کم را "پنوم پوپیال" مینامند که به معنی "کوه رنگارنگ" است.
گوشهای از منطقه کوهستانی آن سون، شهر تین بین، استان آن جیانگ.
نارو گفت، پس از بارانهای شدید اوایل تابستان، رشتهکوه دات سان به رنگ سبز خنکی درآمده بود. همچنین این زمان، ایدهآلترین زمان برای کوهنوردی بود.
خیلی زود بیدار شدیم، مقداری غذای خشک، آب آشامیدنی و چند چیز دیگر آماده کردیم و آنها را در یک کیف کوچک گذاشتیم تا نارو حمل کند. او فراموش نکرد که به من بگوید با استفاده از کش، دو پاچه شلوارم را دور مچ پاهایم محکم ببندم، برای اینکه اگر زالوها به جاهای مرطوب رفتند و من را نیش زدند، مشکلی پیش نیاید.
هر دو چکمه نظامی پوشیده بودیم، هم برای راحتی در بالا رفتن و هم برای جلوگیری از مارگزیدگی. هر کدام از ما یک چوب دو متری هم همراه داشتیم تا هنگام بالا رفتن به آن تکیه دهیم و مارها را از خود دور کنیم.
صحبت از مار شد، این منطقه پر از مار است که بیشتر آنها سمی هستند. علاوه بر ببرهای ابری، خلیج نویی زیستگاه دهها مار سمی دیگر مانند شاه کبرا، کبرا، کبرا پروانهای، کبرا ببری، کبرا زمینی و کبرا فیلی نیز هست...
یک ضربالمثل عامیانه وجود دارد: «اگر قوچ مای مام شما را گاز بگیرد، فوراً جان خود را از دست خواهید داد، اما اگر کبرا شما را گاز بگیرد، ممکن است بتوانید برای درمان به خانه برگردید.»
نارو دو جای نیش مار سمی را به من نشان داد، یکی روی بازوی چپ و یکی روی ساق پایش. گفت جای نیش مار روی دستش مربوط به افعی و جای نیش مار روی پایش مربوط به مار ببری است.
از او پرسیدم که آیا آن را دیده یا نه، چون خیلی خوب میداند، گفت نه، اما یک مارشناس میتواند به زخم نگاه کند و حدس بزند که چه گونه ای او را گزیده است، چون یک مارشناس خوب همچنین میتواند تشخیص دهد که نیش مار نر بوده یا ماده، و وزن آن چند کیلو بوده است.
در این خلیج نویی، فقط دو مارگیر میتوانند این کار را انجام دهند، تو دن در کوه ووی و چائو فونل (خمر) در آن کو. تو دن با مالیدن داروی مخفی روی زخم، نیش مار را درمان میکند، در حالی که چائو فونل از دهانش برای مکیدن زهر استفاده میکند، سپس دارو را روی زخم میگذارد.
نارو که دید نگران به نظر میرسم، فوراً به من اطمینان داد. مارهای سمی فقط وقتی خطر را میبینند، نیش میزنند، مثلاً وقتی سعی میکنیم آنها را بگیریم یا تصادفاً روی آنها پا بگذاریم. معمولاً آنها به ندرت به طور فعال به انسان حمله میکنند.
چوبی که نارو به من داد، راهی برای دوری از مارهای سمی هم بود. قبل از اینکه به جاهایی با برگهای پوسیده زیاد یا پوشیده از علف قدم بگذارم، باید چوب را تکان میدادم، اگر ماری آنجا بود، میخزید و میرفت. نارو این جزئیات کوچک را در طول بیش از بیست سال سفر در جنگل و کوهستان یاد گرفته بود و حالا آنها را مثل درس دادن به دانشآموزی که تازه به دبستان رفته بود، به من یاد میداد.
۲.
برای اولین توقف، روی صخره بزرگی در ضلع شرقی کوه کام توقف کردیم. در این زمان، خورشید شروع به تابیدن پرتوهای بکر روز جدید بر فراز جنگلها کرد، سپس به آرامی نور خود را بر مزارع وین ته پاشید. ما مقداری سیبزمینی برای صبحانه برداشتیم و به استقبال سپیدهدمی ناب و درخشان رفتیم.
نارو آرام نشسته بود و چشمانش به مزارع دوردست در دامنه کوه بود. نارو تمام سال مشغول بود. در فصل برداشت، برای برداشت برنج میرفت و تمام روز برنج کرایهای حمل میکرد. بعد از فصل برداشت، از درختان نخل بالا میرفت، به کوه میرفت تا جوانههای بامبو جمع کند و میوههای وحشی میچید تا بفروشد.
درست به همین سادگی، آن مرد جوان قوی همیشه سخت کار میکرد تا خانواده چهار نفرهاش هرگز گرسنه نمانند. من نارو را زمانی ملاقات کردم که دانشآموزان را برای انجام کارهای داوطلبانه تابستانی به بای نویی هدایت میکردم. گروه معلمان و دانشآموزان ما در یک مهدکودک در کمون آن هائو، که آن هم نزدیک خانه نارو بود، "مستقر" بودند. پس از آن زمان، من و او با هم در تماس بودیم، هر اوایل تابستان او برای رفتن به کوه به من پیامک میداد، بیش از ده سال است که هر سال با هم در ارتباط هستیم.
بعد از صبحانه روی صخره، نارو شروع کرد به هدایت من به داخل جنگل انبوه، جایی که تقریباً هیچ مسیری وجود نداشت. او نیزهای در دست داشت و شاخههایی را که راه را مسدود میکردند، قطع میکرد و در همان حال به سرعت به جلو حرکت میکرد.
من کورمال کورمال دنبال نارو میرفتم، بارها سایهاش را هیچ جا نمیدیدم، فقط میدانستم که باید به شاخههایی که تازه بریده بود تکیه دهم تا به راهم ادامه دهم. هر بار که به او میرسیدم، نارو چیزی از جنگل چیده بود، گاهی یک شاخه بامبوی وحشی، گاهی یک لانه زنبور عسل، گاهی چند خوشه میوه لونگان قرمز روشن، یا چند خرمالوی گرد مثل تیله، یا میوههای ترام وحشی بنفش آبدار...
تمام این چیزهایی که به بازار آورده شده بود، مورد علاقهی مردم محلی و غذای ویژهی بازدیدکنندگان از راه دور شد. به همین سادگی، یک روز صبح، کوله پشتی نارو پر از محصولات کوهستانی و جنگلی شد.
یک سنگ صاف را برای نشستن و صرف ناهار و استراحت انتخاب کردیم. کنار سنگ یک زیارتگاه کوچک بود، نارو می گفت زیارتگاه ببر است، چون افرادی که به کوه می رفتند، معمولاً او را در حال نشستن آنجا می دیدند.
زمینهای منطقه جنوب غربی عمدتاً دشتهای آبرفتی هستند، تنها منطقه «تِ سون» در استان آن گیانگ «نیمه کوهستانی» در نظر گرفته میشود، دشتها با رشتهکوههای همپوشان در هم آمیختهاند. بنابراین، این مکان همچنین «قلمرو» حیوانات وحشی است که ببرها از جمله آنها هستند.
افسانههای زیادی از درگیری بین انسانها و ببرها در سرزمین «آن پسر» میگویند که همیشه مانند خود سرزمین، با معنویتی عرفانی آمیخته است. به طرز عجیبی، داستانهای عامیانه مربوط به ببرهای «آن پسر» اغلب از یک بنمایه سخاوتمندانه پیروی میکنند.
ببرها و انسانها نیز با یکدیگر روبرو میشوند، اما تا سر حد مرگ نمیجنگند. در عوض، انسانها اغلب از صداقت خود برای رام کردن ببرها استفاده میکنند و سپس... راه خود را از هم جدا میکنند. شاید این فلسفه زندگی است که مهاجران اینجا میخواهند منتقل کنند، اینکه انسانها و طبیعت هنوز میتوانند در کنار هم وجود داشته باشند و لزوماً نباید یکدیگر را نابود کنند...
۳. نزدیک غروب، نارو من را به صومعهای نزدیک صخره اونگ بوم برد تا در آنجا بمانم. این صومعه توسط راهب هوئه مین ساخته شده بود و او دههها در اینجا طبابت میکرد، زمانی که کوه کام هنوز به ندرت مورد بازدید قرار میگرفت. راهب هوئه مین با مردمی که برای درخواست سرپناه برای شب به کوه میرفتند، غریبه نبود.
او به ما گفت که چمدانهایمان را در گوشهای از صومعه بگذاریم، سپس یک غذای گیاهی ساده با هم خوردیم. بعد از شام و خواندن سرودهای عصرانه، راهب یک قوری چای درست کرد و آن را روی میز سنگی جلوی حیاط گذاشت. ما چای نوشیدیم و به افسانههای راهب در مورد آن پسر گوش دادیم. هر چه شب دیرتر میشد، سرما غلیظتر میشد، کوهها و جنگلها ظاهری آرام و بدوی به خود میگرفتند.
خواب در کوهستان همیشه عمیق و آرام است، مانند خوابیدن در آغوش مادر. وقتی راهب سوتراهای صبحگاهی را تلاوت میکرد، ما نیز از خواب بیدار میشدیم و آماده میشدیم تا چیزهایی را که دیروز به دست آورده بودیم برای فروش به بازار ببریم.
ما از راهب خداحافظی کردیم و مستقیماً به سمت «بازار ابری» رفتیم. این بازار به این دلیل این نام را گرفته است که در ارتفاع بیش از ۷۰۰ متری، در اوایل صبح، این بازار همیشه پوشیده از ابر است.
وقتی به بازار رسیدم، احساس کردم ابرها در حال عبور هستند و مه خنکی را روی موها و صورتم به جا میگذارند. در میان مه غلیظ، خریداران و فروشندگانی را دیدم که از میان ابرها و از طریق مسیرهای پیادهروی به سمت بازار میرفتند. بازار شلوغ بود اما شلوغ نبود. مردم در حال خرید و فروش بودند و با آرامش کالاها را مبادله میکردند.
ناگهان به یاد زمانی افتادم که به بازار سی ما کای، استان لائو کای ، رفته بودم و مردم روستاها را تماشا میکردم که به بازار میرفتند، لباسهای رنگارنگشان مثل صدها پروانه در مه صبحگاهی بال میزد. تفاوت این است که بیشتر بازارهای شمال اغلب مردم کالاها را به بازار حمل میکنند، سپس آنها را میفروشند و چیز دیگری برای بازگرداندن میخرند. در مورد «بازار ابری» در کوه کام، مردم عادت دارند کالاها را برای فروش حمل کنند.
هر دسته شانه پر از جک فروت، کاستارد اپل، شاخههای بامبوی وحشی و سبزیجات از همه جا است. آنها از سپیده دم به اینجا آورده میشوند، تا طلوع آفتاب، حدود سه سائو دورتر، خرید و فروش میشوند و سپس بازار بسته میشود.
بعد از اینکه من و نارو فروش را تمام کردیم، از فرصت استفاده کردیم و مقداری میوه و سبزیجات وحشی خریدیم تا به استاد هوئه مین بدهیم، سپس هر دو از کوه پایین رفتیم. نارو مرا از دامنه غربی پایین برد و فراموش نکرد که چند چیز دیگر از جنگل برداشت کند.
در پایان روز، به دامنه کوه رسیدیم. نارو جلوتر از من راه میرفت، قدمهایش استوار بود و هیچ نشانهای از خستگی در او دیده نمیشد. من پشت سر او میرفتم، به قله سر به فلک کشیده نگاه میکردم و در سکوت خودم را به خاطر اینکه بارها به آن مکان مرتفع رفته بودم، تحسین میکردم.
در پای کوه ایستادهام و به بالا نگاه میکنم، شاید همه بترسند، اما اگر مصمم به فتح باشیم، میتوانیم بر هر کوهی غلبه کنیم. ناگهان، دیدم که مجسمه غولپیکر بودا در قله کوه، ناگهان در میان ابرهای سفید ظاهر شد و غروب خورشید آن را روشن کرده بود.
منبع: https://danviet.vn/noi-la-liet-ran-doc-nhieu-nhat-o-an-giang-la-tren-nui-that-son-xua-toan-ran-khong-lo-ke-nghe-on-20241114113632585.htm
نظر (0)