Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

داستان کوتاه: صبح بدون صبحانه

او دوچرخه‌اش را از خانه بیرون برد. در مغازه فرنی‌فروشی قدم زد. جایی که هر روز صبح می‌نشستند هنوز خالی بود. قصد داشت سری به آنجا بزند. اما در عوض، مستقیم به جلو رانندگی کرد. از صندلی خالی می‌ترسید.

Báo Nghệ AnBáo Nghệ An07/08/2025

تصویر داستان کوتاه صبح بدون صبحانه
تصویرسازی: وو توی

من دوست دارم صبح‌ها فرنی بخورم. اما تو دوست داری برنج چسبناک بخوری.

هر دو ترجیح مشکلات خود را دارند که محققان آشپزی اغلب آن را غذاهای منطقه‌ای می‌نامند. برای مثال، یک کاسه فو (Pho) در شمال سرچشمه گرفته است. در طول فرآیند انتقال به جنوب، رشته‌های فو نرم و تازه به رشته‌های فو خشک تبدیل شدند، گوشت گاو روی تخته برش خرد شد و در انواع مختلف روی کاسه فو قرار گرفت: گوشت نپخته، تاندون، پهلو، سینه... و سپس فو مرغ و فو شترمرغ، فو خورش گوشت گاو، فو ماهی سرماری... به عنوان مثال. اما داستان فو هیچ ارتباطی با این واقعیت ندارد که شما دوست دارید برنج چسبناک بخورید و من دوست دارم فرنی بخورم.

در حالی که داشت درباره غذا حرف می‌زد، ناگهان فکر کرد، اگر هر دوی ما دوست داشتیم برای صبحانه فو بخوریم، زودتر همدیگر را ملاقات می‌کردیم، در این زندگی راحت‌تر بود. چون این شهر رستوران‌های فو زیادی دارد، اما فقط چند رستوران فو خوشمزه. و افرادی که دوست دارند فو بخورند باید برای غذا خوردن به یک رستوران فو خوشمزه بروند، هیچ‌کس به رستوران فویی که فقط از مقدار زیادی مونوسدیم گلوتامات و شکر برای آبگوشت استفاده می‌کند، نمی‌رود. همچنین ممکن است در یک روز شلوغ، افرادی که برای خوردن صبحانه می‌روند مجبور باشند سر یک میز بنشینند. تصادفاً، من و تو سر یک میز خواهیم نشست. و مطمئناً تو، به این زیبایی، به این خوش‌رفتاری، کسی خواهی بود که هزینه فو را پرداخت می‌کند. تو خواهی گفت: «هی، چرا با دخترها اینقدر احمقی؟» او پاسخ خواهد داد: «با دخترها احمقی؟ کی این را گفته؟ من با تو احمقم.»

اما من و تو با هم فو نخوردیم. من فرنی سفید را با تمام مخلفات در مغازه فرنی فروشی نزدیک بازار خوردم، مغازه فرنی فروشی احتمالاً به اندازه من قدیمی است. در گذشته، زمانی که بازار هنوز یک بازار کوچک بود، فروشنده فرنی، فرنی را در یک قابلمه بخارپز فرنی سفید که کنار جاده قرار داشت، می‌فروخت. حالا مغازه فرنی فروشی یک نام تجاری دارد: «فرنی سفید خانم مامان». شاید در گذشته، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های ما به طور تصادفی فرزندان خود را نامگذاری می‌کردند، بنابراین فروشنده فرنی نامی متفاوت از تمام نام‌های زیبایی داشت که مردم امروز به فرزندانشان می‌دهند: دونگ، لون، تویه، نگوک، بیچ، هانگ، توی...

خب، بیایید داستان فرنی را تمام کنیم. من برنج چسبناک می‌خورم چون از بچگی آن را خورده‌ام. خوردن و آشامیدن فقط یک عادت در زندگی بشر است. به همین دلیل است که سرآشپزها باید تمام غذاهایی را که می‌توانند در این دنیا پیدا کنند، برای سرو کردن به همه آماده کنند. زندگی الان مثل دوران قدیم والدینم نیست. مادرم می‌گفت، آن زمان‌ها، وقتی با کوپن جیره‌بندی کالا می‌خریدیم، اگر یک تکه گوشت خوب یا یک کیلو ماهی تازه داشتیم، تمام خانواده مهمانی می‌گرفتند، نه مثل الان: «شما بچه‌ها به رستوران می‌روید، به پولتان تکیه می‌کنید، همه غذاها را سفارش می‌دهید، اما نمی‌توانید آنها را تمام کنید و بعد آنها را هدر دهید. چه اسرافی.»

مامان برای تأمین هزینه تحصیل بچه‌هایش برنج چسبناک می‌فروشد. هر روز صبح، دکه برنج چسبناکش انواع برنج چسبناکی را که تا دیروقت بیدار می‌ماند تا آماده کند، می‌فروشد. دکه برنج چسبناک، برنج چسبناک با بادام زمینی، لوبیا سبز، برنج چسبناک قرمز، برنج چسبناک ذرت، برنج چسبناک بنفش، برنج چسبناک با لوبیا سبز و برنج چسبناک شکسته دارد... خدای من، منوی دکه برنج چسبناکش فوق‌العاده غنی است. هر بعد از ظهر، من و برادرم در فصلی که برگ‌های جوان درخت بادام هندی شکوفه می‌دهند، به جاده ساحلی می‌رویم و برگ‌های بادام هندی را برای مامان می‌چینیم تا برنج چسبناک را بپیچد. اگر فصل درخت بادام هندی نباشد، مامان برنج چسبناک را در برگ موز می‌پیچد. مامان می‌گوید پیچیدن برنج چسبناک در برگ بادام هندی یا برگ موز آن را برای مدت طولانی‌تری گرم نگه می‌دارد و باعث می‌شود طعم بهتری داشته باشد. مامان درست می‌گوید، چون من با خوردن برنج چسبناکی که مادرم می‌پخت و در برگ موز یا برگ بادام هندی گرم نگه می‌داشت، بزرگ شدم. و حالا، هنوز هم عادت دارم در مسیر رفتن به محل کارم در گوشه خیابان توقف کنم، جایی که فروشنده برنج چسبناک، دکه‌اش را با دو سبد بامبو جلوی فروشگاه لوازم الکترونیکی که هنوز باز نشده، برپا می‌کند. یک بسته برنج چسبناک پیچیده شده در برگ بخرید و آن را به کافی‌شاپ بیاورید، برنج چسبناک را بخورید و قهوه بنوشید. جاهای زیادی در شهر وجود دارد که برنج چسبناک می‌فروشند، بعضی‌ها حتی آن را روی چرخ‌دستی‌ها با روش‌های فروش بسیار جذاب می‌فروشند، اما او از آنجا برنج چسبناک نمی‌خرد، زیرا آن را در کاغذ با روکش پلاستیکی می‌پیچند. گاهی اوقات زندگی مدرن همه چیز را تغییر داده است. در مورد او، او هنوز برنج چسبناک پیچیده شده در برگ را دوست دارد.

گفتم: «آهنگ « نامه عاشقانه دوم » را می‌شناسی؟»، به من نگاه کرد: «چرا؟». آرام خواندم: گاهی اوقات در جاده طولانی قدم می‌زدم، از خودم می‌پرسیدم، کجا می‌رویم؟ اگر آن روز به سمت تو نمی‌آمدم. اگر به هم نمی‌رسیدیم، الان چه وضعیتی داشتیم؟ تأیید کردم: «بی‌دلیل نبود که لاستیک ماشینت پنچر شد، بی‌دلیل نبود که باران بارید، بی‌دلیل نبود که در آن زمان برای خوردن فرنی به آن مکان آمدم. همچنین بی‌دلیل نبود که مغازه فقط یک صندلی خالی کنار من داشت.»

باران ناگهانی صبح زود در خیابان بارید. اوه، چرا محققان سعی نمی‌کنند تعداد روابط عاشقانه‌ای را که در طول باران اتفاق افتاده است محاسبه کنند؟ باران، به گفته‌ی برخی، واقعاً نفرت‌انگیز است، زیرا راه خانه را مسدود می‌کند، زیرا لباس‌ها را خیس می‌کند.

درست است که باران راه خانه را بسته بود. آن روز فروشنده برنج چسبناک یک روز مرخصی گرفت. شنیدم که مجبور بوده فرزندش را به جلسه کنکور دانشگاه ببرد. اوه، اینکه یک فروشنده برنج چسبناک در گوشه خیابان فرزندش را به جلسه کنکور دانشگاه می‌برد، خبر جالبی برای روزنامه‌نگاران است تا از آن در یک مقاله استفاده کنند. من روزنامه‌نگار نیستم، بنابراین نمی‌توانم از داستان فروشنده برنج چسبناک که یک روز مرخصی گرفته تا فرزندش را به جلسه کنکور دانشگاه ببرد، سوءاستفاده کنم، اما به این واقعیت فکر می‌کنم که پسرش باید هر روز برنج چسبناکی را که او می‌فروشد، بخورد.

زنی که برنج چسبناک می‌فروخت، برنج چسبناک نمی‌فروخت. یادش آمد که باید برای روز هشتم مارس چند گل رز بخرد تا به دخترهای محل کارش بدهد. ماشین تازه از گل‌فروشی بیرون آمده بود که توی یک میخ گیر کرد و پنچر شد. مدتی با آن رانندگی کرد تا بالاخره جایی برای تعمیرش پیدا کرد. حس پنچر شدن و پیدا کردن جایی برای تعمیرش، حس لذت‌بخشی بود.

من دکه فرنی فروشی را همان نزدیکی دیدم، اما شما را هنوز ندیدم. بنابراین خوردن فرنی در حالی که منتظر تعمیر لاستیک ماشین و قطع شدن باران بودم، راه حل معقولی بود.

- یک کاسه فرنی ماهی کولی شور به من بده.

او با لحنی پرخاشگرانه فریاد زد. و در آن لحظه، نگاه او را دید که از روی صندلی کنارش به او خیره شده بود. او نفهمید چرا دسته گل تازه خریده شده را به او داد.

آن روز، او به من گفت: «این گل‌ها را خریدم تا به اولین دختری که در هشتم مارس ملاقات کردم، بدهم.» اوه، چه بهانه‌ی خوبی.

مردم به ما یاد می‌دهند که اگر زنی می‌خواهد مردی را اغوا کند، باید خوب لباس بپوشد، مد روز را رعایت کند، باید بداند چگونه از لوازم آرایشی مناسب استفاده کند، باید با ملایمت صحبت کند، باید بداند مرد چه فکری می‌کند. در کل، برای نشان دادن اینکه از او باهوش‌تر هستید، حماقت نکنید. در مورد تو، نمی‌دانم که آیا این روش‌ها را به کار می‌بری یا نه. فقط این را می‌دانم که من تو را در یک مغازه فرنی فروشی دیدم و تو باعث شدی قلبم در یک مغازه فرنی فروشی شلوغ نرم شود. اما چون تو برنج چسبناک دوست نداری، من شروع به خوردن فرنی کردم.

روزی، فروشنده برنج چسبناک از او پرسید: «مدت زیادی است که برنج چسبناک نخریده ای.» او لبخند زد: «اخیراً به خوردن فرنی روی آورده ام.» فروشنده برنج چسبناک به او خیره شد، حتماً خیلی تعجب کرده بود. آه، او چطور عشق را درک می کند!

گفتم: «من زیبا نیستم.» او پاسخ داد: «من اصلاً زیبا نیستم.» اخم کردم: «همه می‌گویند من زیبا هستم، می‌گویند من ناز هستم، اما تو نه؟ چرا؟» او لبخند زد: «آنها از من تعریف می‌کنند، چون تو چیزی خیلی بهتر داری.» من گیج شده بودم: «تو آن را چه داری...؟» او به من گفت چشمانم را ببندم، من تازه آنها را بسته بودم که او لب‌هایم را بوسید. و زمزمه کرد: «چون فقط من می‌دانم که لب‌های تو به شیرینی شکر است.»

***

قبلاً، صبح‌ها من دوست داشتم برنج چسبناک بخورم و تو دوست داشتی فرنی بخوری. اما حالا دیگر دوست ندارم برنج چسبناک بخورم، اما برای خوردن فرنی دنبالت می‌روم. چون اگر برنج چسبناک بخورم، هیچ بهانه‌ای ندارم که صبح زود با تو در کافه بنشینم. چون چهره یک عاشق در صبح، وقتی کنار قابلمه فرنی داغ نشسته، زیباترین چهره است. چون طرز خوردن فرنی تو خیلی بامزه است.

درباره مادرم برایتان گفتم. وقتی کوچک بودم، زندگی خانوادگی ما دشوار بود و مادرم چهار فرزند داشت. بنابراین صبح‌ها، مادرم به جای اینکه به فرزندانش پول بدهد تا برای صبحانه بیرون بروند، زود از خواب بیدار می‌شد تا فرنی بپزد.

من فرنی مادرم را اینگونه توصیف کردم: «مادرم هر روز یک نوع فرنی متفاوت می‌پزد. به همین دلیل ما عاشق خوردن فرنی‌ای هستیم که او می‌پزد. یک روز فرنی لوبیا سبز را با شکر می‌پزد، روز دیگر فرنی سیب‌زمینی شیرین، بعد فرنی با گوشت آب‌پز، ماهی آب‌پز، فرنی با تخم اردک نمک‌سود. بعضی روزها مادرم فرنی ماهی می‌پزد... در کل، انواع فرنی خیلی زیاد است که می‌توانم اینجا فهرست کنم.»

خدای من، از وقتی کوچک بودم، فقط به آن فرنی برای افراد بیمار فکر می‌کردم. یادم می‌آید وقتی کتاب «چی فئو» اثر نام کائو را می‌خواندم، وقتی تی نو یک کاسه فرنی پیاز برای چی فئو آورد: «او کاسه فرنی را برداشت و آن را به دهانش برد. خدای من، فرنی چقدر خوشبو بود! فقط دودی که وارد بینی‌اش می‌شد کافی بود تا احساس آرامش کند. جرعه‌ای نوشید و متوجه شد: افرادی که در تمام عمرشان فرنی پیاز نخورده‌اند، نمی‌دانند که فرنی خوشمزه است. اما چرا تا الان طول کشید تا طعم فرنی را بچشد؟» ناگهان، وقتی صحبت از خوردن فرنی شد، خنده‌دار شد، یاد کاسه فرنی پیاز افتادم که در ادبیات به تاریخ پیوسته است.

دیروز بعد از ظهر همه چیز را آماده کردم. امروز صبح، آژانسم را در یک تور چند روزه دنبال کردم. به آنها گفتم: «در خانه بمانید و مراقب سلامتی خود باشید.» صبح زود، احتمالاً قبل از طلوع آفتاب، راه افتادم.

او دوچرخه‌اش را از خانه بیرون برد. در مغازه فرنی‌فروشی قدم زد. جایی که هر روز صبح می‌نشستند هنوز خالی بود. قصد داشت سری به آنجا بزند. اما در عوض، مستقیم به جلو رانندگی کرد. از صندلی خالی می‌ترسید.

امروز صبح، و هر صبح بدون تو، صبحانه نخواهم خورد.

منبع: https://baonghean.vn/truyen-ngan-buoi-sang-khong-an-sang-10304010.html


نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

زیبایی مسحورکننده سا پا در فصل «شکار ابرها»
هر رودخانه - یک سفر
شهر هوشی مین در فرصت‌های جدید، سرمایه‌گذاری شرکت‌های FDI را جذب می‌کند
سیل تاریخی در هوی آن، از دید یک هواپیمای نظامی وزارت دفاع ملی

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

پاگودای تک ستونی هوا لو

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول