صبح دوشنبه، به لحظهای برخوردم که باعث شد مکث کنم: معلمی دم در مدرسه ایستاده بود و خم میشد تا بند کفش یک دانشآموز کلاس ششمی را ببندد. پسرک در حالی که هنوز کوله پشتی فرسودهاش را در دست داشت، از ترافیک فاصله گرفت. معلم هر گره را با دقت گره زد، زانوهایش را نوازش کرد و لبخند زد: «خب، برو سر کلاس.»
فقط چند ثانیه بود، اما در چشمان دانشآموز چیزی هم سپاسگزار و هم گرم بود. با نگاه به آن صحنه، داستانهای کوچک بیشماری درباره معلمان به یادم آمد - جزئیاتی آنقدر عادی که گاهی حتی افراد درگیر فراموش میکنند - اما به اندازهای که مردم را به فکر عبارت «پرورش مردم» بیندازد.
اخیراً، ما زیاد در مورد نوآوری، استانداردهای خروجی یا مهارتهای دیجیتال صحبت میکنیم، اما به ندرت به بخش «خرد» آموزش نگاه میکنیم - جایی که کودکان واقعاً کم کم توسط دستان معلمان بزرگ میشوند. بسیاری از مردم فکر میکنند که حرفه معلمی فقط حول محور برنامههای درسی و نمرات میچرخد؛ انجام مسئولیتها کافی است. اما از داستانهایی که دیدهام، میبینم که آنچه یک حرفه معلمی را میسازد در چیزهایی است که هیچ کس آنها را اجباری نمیکند: یک وعده غذایی مشترک، یک جفت دمپایی که به دانشآموزان فقیر داده میشود، یک پیامک تشویقی نیمهشب برای دانشآموزانی که در تلاش هستند. این روحیه «والدین دوم» است که تأثیرگذار است.

این اقدامات خاموش از لایههای مختلفی ناشی میشود. بخشی از آن به دلیل ماهیت خاص وضعیت است که در آن تفاوتهای منطقهای هنوز مشهود است. در مناطق شهری، معلمان با فشار روانی نوجوانان دست و پنجه نرم میکنند؛ در مناطق روستایی، مسئله غذا، لباس، مسافتهای طولانی و محرومیت به طور خاموش در حال فرسایش است. در ارتفاعات، معلمان برنج را از گذرگاههای کوهستانی حمل میکنند تا برای دانشآموزان شبانهروزی ناهار بپزند؛ در جاهای دیگر، معلمان در عصر شبکههای اجتماعی با افسردگی، خشونت در مدرسه و حتی تنهایی دانشآموزان روبرو هستند. دادههای روانشناسی مدرسه نشان میدهد که میزان کودکانی که مشکلات عاطفی دارند هر ساله به طور پیوسته افزایش مییابد، اما سیستم حمایتی بسیار ضعیف است. در این شکاف، معلمان به "دروازهبانان معنوی" تبدیل میشوند - نقشی که هرگز رسماً نامگذاری نشده است.
با نگاهی به درون داستانها، مهمترین چیز همیشه آدمها هستند. معلمی که نیمی از ظرف ناهارش را با دانشآموزی که هر روز صبح گرسنه به کلاس میآید، تقسیم میکند. معلمی که ماهها بیصدا بدهی صبحانه دانشآموز را بدون هیچ کلمهای پرداخت میکند. معلمی که ساعت ۱ بامداد پیام پریشانی دریافت میکند، سریع پیراهنش را میپوشد و به خانه دانشآموزی که به دلیل افسردگی وحشتزده است، میدود. یا در یک روستای دورافتاده، حمام میکند، ناخنهایش را کوتاه میکند و به هر کودک مهارتهای بهداشتی را آموزش میدهد، انگار که از فرزند خودش مراقبت میکند. این جزئیات کوچک، نرم و به سختی میتوان آنها را به عنوان دستاورد به حساب آورد، اما رشتههایی هستند که دانشآموز را به زندگی گره میزنند. وقتی یک دانشآموز معتاد به بازی توسط معلم به تیم فوتبال کشیده شد و نقش کاپیتان به او داده شد، دلیل جدیدی برای ادامه دادن داشت.
اگر این موارد به رسمیت شناخته نشوند، بهای گزافی خواهد پرداخت. برای دانشآموزان، این به معنای احساس رها شدن در آسیبپذیرترین لحظاتشان است. برای معلمان، به معنای خستگی است، زمانی که فداکاریهای خاموش آنها درک نمیشود. و برای جامعه، به معنای از دست دادن یکی از مهمترین ارکان فرهنگی است: اعتماد به معلمان. نسلی از جوانان که بدون حمایت عاطفی بزرگ میشوند، آسیبپذیر، به راحتی سردرگم و به راحتی ایمان به خود را از دست خواهند داد - چیزی که آموزش به تنهایی نمیتواند از طریق اصلاح برنامه درسی جبران کند.
اما در میان این چالشها، هنوز نقاط روشن بیشماری میبینیم. اگر فقط با دقت مشاهده کنیم، شاهد تغییرات مثبت بسیاری خواهیم بود که میتوانند از چیزهای کوچک شروع شوند. والدین باید از مقایسه فرزندان خود با دیگران دست بردارند و در عوض از تلاشهای روزانه آنها قدردانی کنند. مدارس باید فضای بیشتری برای معلمان ایجاد کنند تا بدون وابستگی بیش از حد به سوابق و گزارشها، با دانشآموزان تعامل داشته باشند و به آنها گوش دهند. جامعه باید با احترام به وقت، سلامتی و اعتبار آنها، به جای ابراز قدردانی صرف با دستههای گل، به حرفه معلمی محبت نشان دهد. و در مقیاس وسیعتر، سیاستهایی برای حمایت از روانشناسی مدرسه یا بهبود شرایط معلمان در مناطق محروم، به معلمان کمک میکند تا بیشتر به حرفه خود متعهد باشند.
وقتی تصویر معلمی را به یاد میآورم که صبح اول هفته جلوی در مدرسه خم میشود تا بند کفشش را ببندد، فکر میکنم این یک عمل تصادفی نبوده است. این نمادی از دفعات بیشماری است که معلمان در زندگی خم میشوند: خم شدن برای برداشتن یک رویای شکسته؛ خم شدن برای بلند کردن یک کودک افتاده؛ خم شدن برای نگاه کردن به سطح چشم دانشآموز و گفتن "من به تو ایمان دارم"، "من به تو ایمان دارم". و شاید، وقتی دانشآموزی بزرگ میشود و برمیگردد، معلم را در آغوش میگیرد و بغض میکند: "بدون تو، من امروز اینجا نبودم"، آن لحظهای است که به طور کامل دو کلمه "حرفه پرورش مردم" را توضیح میدهد. حرفه ای که با شهرت و نور زیاد شلوغ نیست، اما برای تغییر سرنوشت یک فرد کافی است. حفظ آن چیزهای کوچک، گرامی داشتن دستهایی که روی شانههای شما قرار گرفتهاند، و زندگی کردن به گونهای که معلمان شما را سربلند کند - شاید این زیباترین قدردانی باشد که هر یک از ما میتوانیم ارسال کنیم.
منبع: https://vietnamnet.vn/cha-me-thu-hai-trong-su-nghiep-trong-nguoi-2464298.html






نظر (0)