Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

داماد قولش را برای حمایت از والدین همسرش در دوران پیری زیر پا گذاشت. با دیدن این رفتار دخترم، قاطعانه درخواست کردم که جهیزیه را پس بگیرم.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội26/03/2024


اسم من یو فنگ‌هویی است، من ۶۴ سال دارم. از وقتی دخترم ازدواج کرد، من و همسرم با هم به خانه جدید نقل مکان کردیم. در طول این سال‌ها، من مسئول کارهای خانه و بچه‌ها بوده‌ام، در حالی که همسرم مسئول هزینه‌های خانه بوده است. ما، این زوج مسن، یک دختر و یک خانواده چهار نفره را بزرگ کرده‌ایم.

شاید بعضی از اقوام فکر کنند ما آنقدر احمقیم که این کار را می‌کنیم، دخترمان ازدواج کرده اما ما هنوز سخت کار می‌کنیم و بدون شکایت می‌دهیم، ما اصلاً بلد نیستیم به خودمان احترام بگذاریم. با این حال، من هرگز به آن احترام نگذاشته‌ام و هرگز بدگویی‌های دیگران را به یاد نیاورده‌ام. چرا این کار را می‌کنیم؟ در واقع، وقتی برای اولین بار فهمیدیم که دخترمان در رابطه‌ای است، هر دو از دامادمان ناراضی بودیم.

Con rể thất hứa nuôi bố mẹ lúc về già, thấy thái độ của con gái, tôi cương quyết đòi lại nhà của hồi môn - Ảnh 1.

ما به تازگی برای دخترمان و همسرش خانه‌ای خریده‌ایم و همچنین هزینه‌های زندگی و مراقبت از دو فرزند خردسال را نیز پرداخت می‌کنیم.

من از یک شرکت دولتی بازنشسته شده‌ام، همسرم نیز رئیس یک شرکت است، درآمد ماهانه ما بیش از 10،000 یوان (بیش از 30 میلیون دونگ ویتنامی) است، چنین شرایطی در منطقه ما بسیار خوب است. اما خانواده داماد چطور؟ هر دو والدین کشاورز هستند، خانواده دو برادر کوچکتر دارد، شنیده‌ام که داماد مسئول آموزش دو برادر کوچکتر است، می‌توان تصور کرد که بار چقدر سنگین است.

ما دخترمان را خیلی خوب بزرگ کرده‌ایم، هیچ‌وقت او را رنج نداده‌ایم، تا زمانی که چیزی که دوست دارد و در حد توانمان باشد، تمام تلاشمان را می‌کنیم تا او را خوشحال کنیم. اگر دخترمان تصمیم به ازدواج با چنین خانواده‌ای بگیرد، نه تنها کمکی به زوج جوان نخواهد کرد، بلکه مانعی برای آنها نیز خواهد شد.

مردم به جاهای مرتفع می‌روند، آب به جاهای پست، البته ما هم امیدواریم که دخترمان مقصد خوبی داشته باشد. شرایط دامادمان مشخصاً انتظارات ما از یک خانه خوب را برآورده نمی‌کرد، بنابراین در ابتدا به شدت مخالفت کردیم.

قبلاً، دخترم دختر خوبی بود، از هر نظر به ما احساس امنیت می‌داد و اغلب مورد تحسین همه اطرافیان قرار می‌گرفت. به طور غیرمنتظره‌ای، وقتی دخترم عاشق شد، انگار آدم دیگری شد، مثل چیزی که بچه‌ها اغلب در فضای مجازی می‌گویند: «مغز عاشق»، در قلب او عشق حرف اول را می‌زند و به احساسات والدینش اهمیتی نمی‌دهد.

اگرچه ما به توافق نرسیدیم، دخترم همچنان اصرار داشت که با دامادش بماند و برای نشان دادن عزمش، حتی برای زندگی با دوست پسرش از خانه بیرون رفت. در آن زمان، همسرم آنقدر عصبانی بود که فشار خونش بالا رفته بود، من هم خیلی ناراحت بودم، نمی‌فهمیدم چرا دختر خوبم گم شده، چرا کسی که کنارم بود انگار آدم دیگری بود. روح و ظاهرش اصلاً شبیه دختر ما نبود.

مدت‌ها من و همسرم حتی دخترمان را نادیده می‌گرفتیم، به این امید که او متوجه رفتار ما شود و در مورد این رابطه تجدید نظر کند. با این حال، خبر تکان‌دهنده‌ای رسید، او باردار بود و وقتی من و همسرم فهمیدیم، جنین ۴ ماهه بود.

در این زمان، داماد به در آمد و گفت: «عمو و عمه، اگرچه شرایط خانواده من کمی بدتر است، اما من قطعاً سعی خواهم کرد در آینده اوضاع را بهتر کنم و هرگز شما را ناامید نخواهم کرد.»

علاوه بر این، داماد همچنین تأیید کرد که با والدین بیولوژیکی خود زندگی نخواهد کرد، بنابراین دخترم مجبور نخواهد بود وضعیت «مادرشوهر و عروس» را تحمل کند. به ویژه، داماد همچنین پیشنهاد داد که ما با هم زندگی کنیم.

«وقتی شما دو نفر پیر شدید، می‌توانید با ما زندگی کنید. من قطعاً با شما دو نفر مثل والدین خودم رفتار خواهم کرد و فرزندی مهربان خواهم بود. تیئو آن تک فرزند است، از این به بعد فرزندان ما می‌توانند نام خانوادگی تیئو آن را داشته باشند. بنابراین امیدوارم بتوانید به من فرصت داماد شدن بدهید و من هر دوی شما را ناامید نخواهم کرد.»

می‌دانم که مردم روستاها برای زندگی با فرزندانشان پس از ازدواج اهمیت زیادی قائلند، بنابراین وقتی دامادم چنین پیشنهادی داد، بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم. ما فقط یک دختر داریم، بنابراین پس از بررسی دقیق، موافقت کردیم.

Con rể thất hứa nuôi bố mẹ lúc về già, thấy thái độ của con gái, tôi cương quyết đòi lại nhà của hồi môn - Ảnh 2.

والدین پیر فقط امیدوارند که از فرزندانشان عشق واقعی دریافت کنند.

گذشته از همه اینها، عملکرد دامادم کاملاً خوب است، به جز خانواده‌اش، اگر ما به عنوان پدرزن و مادرزنش بتوانیم در آینده به او کمک کنیم، زندگی آنها خیلی بد نخواهد شد. مهمترین چیز این است که ما همچنین درک کنیم که نمی‌توانیم بگذاریم دخترمان غمگین باشد، فقط می‌توانیم توافق کنیم که این مسیر را دنبال کنیم، در غیر این صورت ممکن است دخترمان کارهای افراطی‌تری انجام دهد.

با توجه به اینکه قرار بود در آینده با هم زندگی کنیم، با هم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم خانه‌ای به عنوان جهیزیه دخترمان بخریم. این خانه بسیار بزرگ به نظر می‌رسد، با مساحت بیش از ۱۶۰ متر مربع، در مجموع چهار اتاق، دو اتاق خواب و دو اتاق نشیمن. فکر می‌کنم ما در یک اتاق خواهیم ماند، دختر و دامادم در یک اتاق خواهند ماند، اگر دو نوه داشته باشم، کاملاً مناسب خواهد بود، اگر نوه داشته باشم، اتاق باقی مانده به عنوان اتاق نشیمن استفاده خواهد شد. این بسیار منطقی است.

ما این خانه را به نام دخترمان ثبت کردیم، اما شرطی هم اضافه کردم. از این به بعد، دختر و دامادمان باید در دوران پیری ما را تأمین کنند. در مورد اینکه داماد پیشنهاد داده نوه‌اش نام خانوادگی ما را بگیرد، ما نظری نداریم. به نظر ما، مهم نیست فرزند چه نام خانوادگی داشته باشد، او هنوز نوه ماست. این موضوع تاثیری بر عشق ما به فرزندمان ندارد، بنابراین دخالتی نخواهیم کرد.

من تمام این الزامات را در توافق‌نامه نوشتم و از دخترم خواستم آن را امضا کند. اگر بعداً نتوانستیم این کار را انجام دهیم، حق داشتیم خانه را پس بگیریم. من این توافق‌نامه را به دامادم نگفتم و حتی از دخترم خواستم که این موضوع را مخفی نگه دارد. گذشته از همه اینها، ما مدت زیادی بود که همدیگر را می‌شناختیم و من واقعاً به دامادم اعتماد داشتم.

در آن زمان، من فقط به عنوان یک اقدام احتیاطی به این فکر می‌کردم، اما هرگز تصور نمی‌کردم که روزی این توافق به کار بیاید. یک شب، دو ماه پیش، دامادم پیش ما آمد و گفت: «مامان و بابا، باید چیزی به شما بگویم. شما پیر شده‌اید و حال خوبی ندارید. برای شما راحت نیست که در خانه به پزشک مراجعه کنید. من پسر بزرگ آنها هستم و در تمام این سال‌ها هرگز به چیزی اهمیت نداده‌ام. حالا باید وظیفه فرزندی‌ام را انجام دهم.»

پرسیدم: «منظورت چیست؟ می‌خواهی ما جایمان را به پدر و مادرت بدهیم؟ یادت هست چه قولی دادی؟»

داماد پاسخ داد: «برای والدینمان مراقبت از ما اینجا خیلی سخت است، بنابراین برگشتن به روستا آسان‌تر است. فاصله زیاد نیست، بنابراین من و تیو آن اغلب بچه‌ها را برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگمان برمی‌گردانیم.»

بی توقع، هنوز یادمان هست، واقعاً برای خانواده کوچکش هزینه زیادی دادیم، دخترم دو فرزند به دنیا آورد، هر دو را بزرگ کردم، حتی شب ها آنها را پیش خودم می خواباندم، تا دختر و پسرم کمی کمتر خسته شوند.

مراقبت از بچه‌ها و غذای روزانه خانواده خیلی پرهزینه است و خیلی جاها باید پول خرج کرد. اما دختر و دامادم هیچ‌وقت هیچ خرجی به ما نداده‌اند، تمام خرج زندگی در خانه توسط زوج مسن پرداخت می‌شود، اگر درآمد ما از خانه خودمان بود، می‌توانستیم زندگی بسیار راحتی داشته باشیم، اما در خانه دخترم، پول زیادی نداریم. در همین حال، دامادم هیچ باری ندارد و می‌تواند هر ماه مبلغ قابل توجهی از هزینه‌های زندگی را به ما منتقل کند.

ما همچنین به دامادمان در کارش خیلی کمک کرده‌ایم، او در شرکت مشغول تجارت است، ما دوستان زیادی پیدا کرده‌ایم و او را به برخی از مشاغل معرفی کرده‌ایم، در غیر این صورت او ارتقا پیدا نمی‌کرد و حقوقش خیلی سریع افزایش می‌یافت. با این حال، از زمانی که ارتقا پیدا کرده، دیگر مثل قبل محتاط نیست، اگرچه هنوز هم به همسرم خیلی احترام می‌گذارد، اما گاهی اوقات با من خیلی مودب نیست، گاهی اوقات حتی وقتی به بچه‌ها به درستی رسیدگی نمی‌شود، با صدای بلند با من صحبت می‌کند.

این قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده بود، در آن زمان اهمیتی نمی‌دادم، فقط فکر می‌کردم شاید دامادم آنقدر فرزندش را دوست دارد که بیش از حد احساساتی شده است. و بعد از من عذرخواهی کرد.

با این حال، او یک گرگ چشم سفید تمام عیار است. او احساس می‌کند که اکنون جای پای محکمی در این شهر دارد، بنابراین می‌خواهد ما را برای بازنشستگی به خانه بفرستد.

Con rể thất hứa nuôi bố mẹ lúc về già, thấy thái độ của con gái, tôi cương quyết đòi lại nhà của hồi môn - Ảnh 3.

این زوج مسن تصمیم گرفتند برای احساس خوشبختی بیشتر، مستقل زندگی کنند.

بنابراین، وقتی این حرف را از دامادم شنیدم عصبانی نشدم. در عوض، به دخترم نگاه کردم و پرسیدم که آیا او هم مثل دامادم فکر می‌کند؟ دخترم با احساس گناه به ما نگاه کرد و با تردید افکارش را بیان کرد، بدون شک ذهن مهربانش ناپدید نشده بود و هنوز هم طرف دامادش را می‌گرفت.

حالا که زوج پیرمان کاملاً از دخترمان ناامید شده‌اند، گفتم: «اگر می‌خواهی، بگذار ما برویم، اما باید خانه را پس بدهی.»

داماد به آرامی گفت: «دوستانم به من گفتند که خانه‌ی جهیزیه هدیه بوده است. این خانه به تیئو آنه داده شده، هیچ ربطی به من ندارد، چطور پدر و مادرم می‌توانند آن را پس بگیرند؟»

نیشخندی زدم و گفتم: «بله، اما ما با تیو آنه توافق‌نامه‌ای امضا کردیم. حالا که تو توافق‌نامه را زیر پا گذاشتی، من حق دارم خانه را پس بگیرم.» بعد از گفتن این حرف، به طبقه بالا رفتم تا توافق‌نامه را برای دیدن دامادم بیاورم.

بعد از چند بار تماشای آن، داماد سریع گفت: «مامان و بابا، من فقط شوخی کردم. شما بچه‌ها هنوز به زندگی در روستا عادت دارید. از این به بعد، شما بچه‌ها هنوز با ما زندگی خواهید کرد...»

بعد از این ماجرا، چهره دامادمان را به وضوح دیدیم و همچنین فهمیدیم که در قلب دخترمان چه می‌گذرد. ​​اگرچه ما والدین او بودیم، اما هنوز او به اندازه دامادش برایش مهم نبود. هیچ راهی وجود نداشت که نتوانیم به زندگی با دختر و دامادمان ادامه دهیم. آن روز، از زوج جوان خواستیم که از خانه جهیزیه نقل مکان کنند و خانه را به ما برگردانند.

دامادم مدام از ما طلب بخشش می‌کرد، اما همین که چنین اتفاقی افتاد، کافی بود. حالا ما هنوز سالم هستیم، هنوز می‌توانیم پول و تلاش خود را ارائه دهیم، اما او با ما اینطور رفتار می‌کند، آیا وقتی در رختخواب هستیم و به کسی نیاز داریم که از ما مراقبت کند، باز هم به ما اهمیت خواهد داد؟ به هر حال، جرات فکر کردن به آن را ندارم.

بالاخره دختر و دامادمان را بیرون کردیم و کل خانه را پس گرفتیم.

حالا کم‌کم می‌فهمم که مهم نیست چند سالمان باشد، نباید به دیگران امید ببندیم. من و همسرم هر دو سالم هستیم و کاملاً قادر به تأمین مخارج خودمان در دوران پیری هستیم. در آینده، وقتی سلامتی‌مان رو به زوال رفت، می‌توانیم یک پرستار بچه استخدام کنیم تا در دوران پیری از ما مراقبت کند، یا می‌توانیم یک خانه سالمندان بهتر پیدا کنیم که در آنجا هنوز هم بتوانیم شاد زندگی کنیم.

روند جدید سفر افراد ثروتمند



منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

شهر هوشی مین: خیابان فانوس لونگ نهو هوک برای استقبال از جشنواره نیمه پاییز رنگارنگ است
حفظ روحیه جشنواره اواسط پاییز از طریق رنگ‌های مجسمه‌ها
تنها روستای ویتنام را در بین ۵۰ روستای زیبای جهان کشف کنید
چرا فانوس‌های پرچم قرمز با ستاره‌های زرد امسال محبوب هستند؟

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

No videos available

اخبار

نظام سیاسی

محلی

محصول