در هوای گرم بعد از ظهر کمون خان کونگ ( استان کوانگ نگای )، از خانهای کوچک در نزدیکی دامنههای کوه بی بازدید کردیم، جایی که مادر ۷۰ ساله، له تی لوی، هنوز با پشتکار گاوداری میکند و در مزارع کار میکند. بیش از ۲۰ سال پیش، او زادگاه فقیر خود را ترک کرد تا برای بزرگ کردن و آموزش شش فرزندش، بلیط بختآزمایی در شهر هوشی مین بفروشد.
زندگی او گواهی بر قدرت و عشق بی حد و حصر یک مادر است.
حالا، پس از ۲۰ سال کار سخت، او به زادگاهش بازمیگردد، هنوز لباسهای رنگ و رو رفتهاش را میپوشد، جثه کوچکی دارد، اما با چشمان مهربانی که همیشه با غرور به شش فرزندش میدرخشد، فرزندانی که اکنون همگی شغلهای ثابتی دارند. در میان آنها، چهار نفر مهندس و دو نفر فارغالتحصیل دانشگاهها و مدارس حرفهای هستند.
خداحافظ مزارع، خداحافظ شهر
با دنبال کردن جادههای کوچک و بتنی روستایی که در دو طرف آن درختکاری شده بود، به خانه خانم له تی لوی در منطقه مسکونی ۶، روستای تان سون (که قبلاً بخش فو کونگ و اکنون بخش خان کونگ، استان کوانگ نگای بود) رسیدیم. خانه ساده و یک طبقه دنج و جذاب بود. آقای تران ون هوان، ۴۹ ساله، پسر بزرگ خانم لوی، گفت که مادرش خانه نیست و در دامنه کوه بی در همان نزدیکی مشغول چرای گاو است.

خانم له تی لوی به روستا بازگشت و به کشاورزی و گلهداری گاو ادامه داد.
عکس: تان کی
در هفتاد سالگی، چهرهاش حالتی خیرخواهانه و لبخندی ملایم دارد. خانم لوئی در حالی که زیر بوتهای در دامنه کوه «بی» نشسته بود، از 20 سال سختی و سرگردانی خود در شهر هوشی مین که با فروش بلیط بختآزمایی سپری کرده بود، سخن گفت؛ بخشی برای تأمین هزینه تحصیل شش فرزندش و بخشی برای درمان بیماری کلیوی خود و آرتروز ستون فقرات همسرش در خانه.

خانم لی تی لوی درباره سفر ۲۰ سالهاش در فروش بلیط بختآزمایی برای بزرگ کردن فرزندانش صحبت میکند.
عکس: تان کی
او تعریف میکرد: «مزارع برنج به اندازه کافی برنج نمیدادند، شوهرم بیمار بود و بچههایم هنوز مدرسه میرفتند. شبهای زیادی فقط گریه میکردم و غلت میزدم. بعد فکر کردم اگر نروم، بچهها مجبور میشوند مدرسه را رها کنند.» سپس یک روز صبح، مادر در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، زادگاهش را ترک کرد، چند لباس و چند صد هزار دونگ برداشت و سوار اتوبوسی به شهر هوشی مین شد و سفر خود را برای امرار معاش آغاز کرد.
او که هیچ حرفه و ارتباطی نداشت، فروش بلیط بختآزمایی در خیابان را انتخاب کرد - شغلی که به هیچ سرمایهای نیاز نداشت، فقط به پاهایش و استقامتش نیاز داشت. از آن به بعد، ماهها تحمل آفتاب و باران، قدم زدن در کوچه پس کوچههای شهر برای تعویض بلیط با غذا و تحقق رویاهای فرزندانش را آغاز کرد.
سالها تلاش و کوشش
اولین اتاق اجارهای خانم لوی گوشهای از یک خانه قدیمی مخروبه در منطقه ۱۱ (سابق) بود. او به یاد میآورد: «اتاق تنگ بود و افراد زیادی آنجا بودند. من به چند نفر از اهالی شهر خودم اجازه دادم با من زندگی کنند، هم برای اینکه در اجاره صرفهجویی کنم و هم کسی را داشته باشم که آن را با او شریک شوم. هر شب مثل ساردین دراز میکشیدیم، اما خوش میگذشت چون خیلی تنها نبودیم.»
پسر بزرگتر، تران ون هوان، تعریف کرد که برادر کوچکترش، تران ون فونگ، قبل از سال ۱۹۹۶ به مدرسه میرفت (در کالج درس میخواند و سپس به دانشگاهی در دانشگاه شیلات نها ترانگ، خان هوا منتقل شد). پس از اینکه برادر کوچکترش به مدرسه رفت، آقای هوان به همراه مادرش و ... به شهر هوشی مین نقل مکان کرد. برای تحصیل در کالج صنعتی ۴ اقدام کنید.
«مادرم از صبح زود تا آخر شب بلیت بختآزمایی میفروشد. حوالی ظهر، قبل از رفتن به مدرسه، به خانه میآید تا برای من و خواهر و برادرهایم ناهار بپزد، سپس دوباره بیرون میرود. گاهی اوقات دیر به خانه میآید و ما فقط برنج سرد با سبزیجات آبپز میخوریم. هر چه او میخورد، ما هم میخوریم. و در طول این بیست سال، او حتی یک بار هم از خستگی شکایت نکرده است.»

آقای تران ون هوان درباره ۲۰ سالی صحبت میکند که مادرش در شهر هوشی مین بلیط بختآزمایی میفروخته است.
عکس: تان کی
در حالی که هوان و برادر کوچکترش، تران وان فونگ، مشغول تحصیل بودند، برادر کوچکتر بعدی آنها، تران وان لو، برای تحصیل در دانشگاه تون دوک تانگ به شهر هوشی مین رفت. و به همین ترتیب، یکی از آنها حتی قبل از فارغ التحصیل شدن، دیگری شروع به تحصیل کرد. شش پسر، یکی در نها ترانگ و پنج نفر در شهر هوشی مین، همگی با مادرشان زندگی میکردند. هر چه او میخورد، پسرانش نیز میخوردند.
دیگ برنج هر روز بزرگتر میشد، اما غذا کم میشد. آقای هوان با لبخندی غمگین گفت: «گوشت و ماهی فقط برای نمایش بود، اما در واقع، بیشتر سبزیجات و سوپ بود.» اما به لطف پول خردی که مادرش پسانداز کرد، شش خواهر و برادر به تدریج به آرزویشان برای تحصیل رسیدند.
خانم لوی در مسیر امرار معاش، احساسات متناقضی دارد. بعضیها میدانند که او برای تأمین هزینه تحصیل ۶ فرزندش بلیط بختآزمایی میفروشد، بنابراین برایش بلیط میخرند، بعضی دیگر او را مسخره میکنند...
در طول آن سالها، او برای تأمین هزینه تحصیل فرزندانش تلاش میکرد و در عین حال برای پرداخت هزینههای درمان پزشکی شوهرش به خانه پول میفرستاد. وقتی شوهرش به شدت بیمار میشد، او برای مراقبت از او به سرعت برمیگشت، داروهایش را تهیه میکرد و سپس برای ادامه مبارزه برای بقا به شهر بازمیگشت. آن دو مانند گاوچران و دختر بافنده بودند و هر سال فقط چند روز در طول سال نو قمری یکدیگر را میدیدند.
او با چشمانی سرخ گفت: «هر بار که برمیگشت، فقط میگفت: 'لطفاً کمی بیشتر صبر کن، بچهها دارند فارغالتحصیل میشوند.' با شنیدن این حرف، قدرت بیشتری پیدا کردم.»
۲۰ سال و یک روز «فارغالتحصیلی»
در سال ۲۰۱۷، پسر کوچکترشان، تران ون تو، از دانشگاه ون لانگ فارغالتحصیل شد. آن روز، او با چشمانی اشکبار با شوهرش تماس گرفت تا این خبر را به او بدهد: «همین است عزیزم، ما موفق شدیم همه آنها را بزرگ کنیم!»
او گفت آن روز «فارغالتحصیل» شد. نه از دانشگاه، بلکه از مدرسه زندگی مادری که ۲۰ سال بلیط بختآزمایی میفروخت.
او با خنده گفت: «من خیلی خوشحالم که آنها شغل دارند. فقط به آنها میگویم: حتی اگر در کسب و کار موفق شدید، مادرتان را که بلیط بختآزمایی میفروخت فراموش نکنید.»
با بازگشت به خانه، او به مزارع بازگشت. اما شادی او کامل نشد، چند سال بعد شوهرش درگذشت.

خانه خانم Le Thi Loi در روستای Thanh Son، کمون Khanh Cuong (Quang Ngai)
عکس: تان کی
حالا، هر روز صبح، او گاوهایش را به دامنههای کوه «بی» میبرد. کمتر کسی تصور میکند که او زمانی سفری طاقتفرسا و ۲۰ ساله را در سرزمینی بیگانه تحمل کرده باشد. صدایش پر از رضایت بود: «حالا خیلی خوشحالم. با دیدن بزرگ شدن فرزندانم، میبینم که در برنج، قطرات عرق و اشکهایم را میخورند. فقط امیدوارم زندگی آبرومندانهای داشته باشند و با دیگران مهربان باشند؛ همین کافی است.»
زندگی مادری که ۲۰ سال بلیط بختآزمایی میفروخت و هر پنی را برای سیر کردن و آموزش فرزندانش خرج میکرد، داستان زیبایی از عشق بیحد و حصر مادرانه است. گذشته از همه اینها، چیزی که او "برد" یک جایزه بزرگ نبود، بلکه بزرگترین "جایزه" زندگی بود: شش فرزند که برای خوب بودن تربیت شده بودند.
منبع: https://thanhnien.vn/20-nam-ban-ve-so-nuoi-6-con-an-hoc-roi-me-cung-tot-nghiep-truong-doi-185251021145738759.htm










نظر (0)