Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

راز عروس |=> منتشر شده در روزنامه باک جیانگ

Báo Bắc GiangBáo Bắc Giang15/06/2023


(BGDT) - تقریباً ساعت ۱۱ شب بود و عروسش برنگشته بود. خانم مین مدت‌ها بود که پرده را پایین کشیده و به رختخواب رفته بود، اما خوابش نمی‌برد. همان‌جا دراز کشیده بود و با خودش فکر می‌کرد، احتمالاً یک ماه تمام بود که هونگ دیر به خانه نیامده بود و دلایلی که ارائه می‌داد، همگی بسیار سطحی بودند.

یک روز، هونگ گفت که مجبور است اضافه کاری کند زیرا دفتر برای یک رویداد مهم صنعتی آماده می‌شود. روز دیگر، گفت که پروژه‌ای وجود دارد که باید فوراً تکمیل شود، بنابراین تمام بخش باید شبانه‌روز کار کنند تا آن را به موقع تمام کنند. او مثل اردکی که صدای رعد و برق را می‌شنود، به شایعات دفتر گوش می‌داد، بنابراین نمی‌دانست چه بگوید. فقط گاهی اوقات نمی‌توانست جلوی فکر کردنش را بگیرد، عروسش فقط ۲۶ سال داشت، هنوز در اوج جوانی بود، اما از شوهرش دور بود، چگونه می‌توانست به او اعتماد کند.

Bắc Giang, Bí mật, con dâu, mẹ chồng

عکس تصویرسازی.

او که زیاد فکر می‌کرد، مشکوک شد و از خود پرسید که آیا عروسش واقعاً در اداره اضافه کاری می‌کند یا اینکه در جایی پرسه می‌زند. آخر هفته‌هایی هم بود که هونگ به موقع به خانه می‌آمد، مادر و دختر با هم شام می‌خوردند، برای خرید اقلام کوچک به سوپرمارکت می‌رفتند. مکالمات بین مادر شوهر، عروس و پسر که دور از خانه کار می‌کرد نیز بسیار شاد بود. بنابراین سوءظن‌های او به قوت خود باقی ماند.

پس از گذشت بیش از دو ماه از ازدواج، شرکت قراردادی بزرگ در غرب دریافت کرد و ترونگ برای نظارت بر ساخت و ساز منصوب شد و انتظار می‌رفت که برای مدت طولانی آنجا بماند. خانم مین صنعت ساخت و ساز را می‌شناخت و داشتن کار به معنای داشتن درآمد بود، بنابراین جرات نکرد جلوی پسرش را بگیرد. او فقط به پسرش هشدار داد و گفت که اگر هونگ تازه ازدواج کرده و همسرش را در خانه تنها گذاشته، مادرشوهر و عروسش حالا خونشان ریخته است، آیا این برای او سخت نخواهد بود؟ ترونگ با شنیدن این حرف مادرش شانه‌هایش را بالا انداخت و لبخند زد. او به همسرش بسیار اعتماد داشت و همچنین معتقد بود که مادرش اوضاع را برای او دشوار نخواهد کرد.

بعد از اینکه پسرش چند هفته از خانه دور بود، هونگ سفر خود را با زود رفتن و دیر برگشتن آغاز کرد. هونگ به او گفت که اول در اتاق خواب را قفل کند، او کلید خودش را داشت تا وقتی برگشت آن را باز کند. خانه اجاره‌ای خیلی جادار نبود، حدود ۶۰ متر مربع، به سبک لوله‌ای ساخته شده بود و به یک اتاق نشیمن، دو اتاق خواب، یک آشپزخانه و یک حمام کوچک تقسیم شده بود. بنابراین وقتی در اتاق دراز کشیده بود، می‌توانست صدای آب جاری در حمام را به وضوح بشنود. هونگ لباس فرم اداری خود را برای کار می‌پوشید، اما هر روز صبح لباس‌های اضافی آماده می‌کرد و آنها را در یک کیسه جداگانه در صندوق عقب ماشینش می‌گذاشت. وقتی دیروقت به خانه برمی‌گشت، لباس‌هایی که هونگ پوشیده بود، همان لباس‌هایی بودند که صبح بسته‌بندی کرده بود. هر چه بیشتر در مورد آن فکر می‌کرد، مطمئن‌تر می‌شد که اگر هونگ برای ملاقات یا قرار گذاشتن با کسی بیرون نمی‌رفت، چرا باید لباس‌هایش را عوض کند؟ او مشتاقانه تلفن را برداشت تا با پسرش تماس بگیرد، حتی با اینکه می‌دانست دیر شده است، اما اگر تماس نمی‌گرفت، احساس ناراحتی زیادی می‌کرد.

- به همسرت نگاه کن، او هر روز دیر به خانه می‌آید، چه نوع کاری انجام می‌دهد؟

- نه مامان، هونگ واقعاً تو اداره کار می‌کنه. من و شوهرم هر روز با هم تماس تصویری داریم. اون هر کاری که می‌کنه و هر جایی که میره رو بهم میگه.

- خدای من، چرا اینقدر واقعی هستی؟ کی میدونه ارواح کی قراره مهمونی رو بخورن؟

- مامان، زیاد فکر نکن وگرنه احساساتت رو نسبت به هم از دست میدی. زندگی طولانی مدت با هم اول به خاطر عشقه، بعد باید اعتماد داشته باشی. من قبل از ازدواج، 5 سال بود که هونگ رو میشناختم، نه فقط یک یا دو روز.

خانم مین می‌دانست که هیچ مدرکی ندارد، بنابراین مجبور شد تسلیم شود و تلفن را قطع کند. اما فکر کرد، باید راهی پیدا کند تا مطمئن شود، خوب نیست که به این شکل نیمه‌باور ادامه دهد. او شروع به فکر کردن به نقشه‌ای برای تعقیب عروسش کرد.

***

روز بعد، در پایان روز کاری، او به دفتر هونگ رفت، در یک چایخانه کنار جاده نشست و تماشا کرد. همانطور که حدس زده بود، هونگ هیچ کاری در دفتر انجام نداد. لباس‌هایی که آن روز صبح برای کار پوشیده بود، با یک دامن تا زانو و یک تی‌شرت یقه‌دار جایگزین شده بود. او ماسکی زده بود که نیمی از صورتش را پوشانده بود، اما هنوز هم می‌توانست تشخیص دهد که هونگ دوباره آرایش کرده است. او مدتی با عجله هونگ را دنبال کرد، اما سپس او را گم کرد زیرا مجبور شد در میدان به ماشین‌ها راه بدهد. وقتی پیاده شد، نمی‌دانست از کدام طرف رفته است. پس از مدتی تردید، مجبور شد برگردد. عدم دنبال کردن او فقط کنجکاوی او را بیشتر تحریک کرد. او مصمم بود که اگر الان، فردا یا پس‌فردا نداند، به نحوی حقیقت را خواهد فهمید.

خانم مین در دومین روز تعقیب عروسش، وقتی دید که هونگ با ماشین وارد یک رستوران چند طبقه‌ی پرنور می‌شود، بیشتر مطمئن شد که مشکلی برای او پیش آمده است. در آنجا وسایل نقلیه‌ی زیادی و افرادی از اقشار مختلف جامعه، از جمله کارمندان دولت، خانواده‌ها، کارگران یدی و بسیاری از افراد شیک‌پوش و لوکس، حضور داشتند. پس از مدتی فکر کردن، برگشت. از آنجایی که با عجله رفته بود و پولی نیاورده بود، فکر کرد که تنها وارد شدن به رستوران کار سختی خواهد بود. او با احتیاط به اطراف نگاه کرد، به این امید که عروسش را در جایی از رستوران ببیند، اما مجبور شد منصرف شود.

یک شب بی‌قرار دیگر، او تصمیم گرفت «دزد را بگیرد» و ببیند چه می‌شود. منتظر ماند تا عروسش در را باز کند، وانمود کرد که برای رفتن به دستشویی بیدار شده و پرسید:

- امروز سرت شلوغه؟ چه اداره دولتی مدام کارمندانش رو مجبور به اضافه کاری می‌کنه؟

- بله... خب... یه سری چیزا هی رو هم دیگه تلنبار میشه، مامان... این روزها خیلی از ادارات دولتی هم مجبورن کار کنن، برای همین خیلی سرشون شلوغه.

او می‌دانست که هونگ دروغ می‌گوید، اما او را رسوا نکرد. می‌خواست قبل از اینکه برای گفتنش خیلی دیر شود، شواهد محکمی جمع‌آوری کند. امروز قصد داشت عکس بگیرد، اما وحشت‌زده، تلفنش از دستش افتاد و وقتی سرش را بالا آورد، هونگ رفته بود. فردا، قطعاً با دقت بیشتری آماده می‌شد. بار سوم یک طلسم است، او دست خالی برنمی‌گشت. او از عروسش متنفر نبود. هونگ مهربان، مدبر و بسیار فهمیده بود. اما اگر کار اشتباهی می‌کرد یا به پسرش بدی می‌کرد، او را نمی‌بخشید.

روز سوم، او دیگر رانندگی نکرد، اما تصمیم گرفت برای حفظ امنیت، یک تاکسی موتوری کرایه کند. هونگ همچنان مستقیم به آن رستوران بزرگ رفت. حالا که کاملاً آماده شده بود، با اعتماد به نفس وارد شد و یک میز گوشه نزدیک ورودی را انتخاب کرد. این مکان منظره‌ای پانوراما از داخل داشت، او به راحتی می‌توانست هونگ را ببیند و پیدا کند. با نگاهی به منو، او دید که نه تنها غذاهای گران‌قیمت آسیایی و اروپایی، نوشیدنی‌های مخصوص منطقه‌ای وجود دارد، بلکه رستوران غذاهای زیادی مناسب برای خانواده‌های دارای فرزند خردسال و ناهارهای اداری نیز دارد. فضا دلباز بود و سبک دکوراسیون کاملاً شیک و ملایم بود.

در طبقه اول اتاق‌های غذاخوری خصوصی وجود داشت، طبقه بالا به نظر می‌رسید کافی‌شاپ، اتاق کارائوکه و حتی سینما باشد... او یک وعده ناهار اداری سفارش داد، در حالی که منتظر سرو غذا بود، بهانه‌ای آورد تا به دستشویی برود و عروسش را پیدا کند. او با احتیاط به اطراف طبقه اول نگاه کرد و او را ندید، بنابراین روی نوک پا به طبقه دوم رفت. او به آرامی راه می‌رفت و با دقت گوش می‌داد، در حالی که از هر اتاق بسته عبور می‌کرد، احساس عصبی و اضطراب می‌کرد. در این لحظه او هیچ فرقی با یک مزاحم بدجنس نداشت. ناگهان صدایی از یک اتاق غذاخوری با دری نیمه باز به گوشش رسید و او را متوقف کرد.

- خانم هونگ، بگذارید برایتان نوشیدنی بخرم. وای، از وقتی ازدواج کرده‌اید، زیباتر شده‌اید. من خیلی دلم گرفته...

با شنیدن حرف‌های عشوه‌گرانه‌ی مرد و دیدن هونگ ساکت، صورتش برافروخته شد. در حالی که گیج شده بود چطور به هونگ نگاه کند، ناگهان در باز شد. پیشخدمت بیرون آمد و به آرامی با بی‌سیم صحبت می‌کرد تا غذاهای جدید سفارش دهد. او به سرعت نگاهی به داخل انداخت. 3 مرد و 2 زن پشت میز بودند، اما هونگ نبود. معلوم شد که آنها فقط افرادی با نام مشابه هستند. پس از نگاهی سریع، به سرعت از پله‌ها پایین رفت، انگار می‌ترسید که کار مشکوکش لو برود. در حالی که غذا می‌خورد و تقریباً یک ساعت روی مشاهده تمرکز کرده بود، متوجه شد که هونگ جایی در یکی از اتاق‌های غذاخوری دیگر است، یا قهوه می‌خورد، یا آواز می‌خواند، یا... فیلم تماشا می‌کند. اما اگر الان به دنبال او می‌گشت، واقعاً نمی‌دانست کجا برود و جلب توجه بد بود. او با ذهنی آشفته و با سوءظنی فزاینده آنجا را ترک کرد.

***

صدای باز شدن در به او فهماند که هونگ برگشته است. با شنیدن صدای آب جاری در حمام، قلبش به تپش افتاد. بلند شد و به آرامی روی نوک انگشتانش به سمت حمام رفت. از میان در نیمه بسته، هونگ را دید که با بانداژ ران خود را تمیز می‌کند و دهانش از درد خش خش می‌کرد. در را هل داد و هونگ را وحشت‌زده کرد، پنبه‌ای که در دستش بود روی زمین قرمز افتاد. با نگاه به بریدگی طولانی روی ران خود که خونریزی داشت، وحشت کرد:

چی شده هیونگ؟ چیکار کردی که به این وضعیت افتادی؟

بله... بله مامان، من... من...

بدون اینکه منتظر جواب هونگ بماند، سریع چراغ را روشن کرد و او را صدا زد. با ملایمت زخم عروسش را نوازش می‌کرد و ناله‌های آرام او را می‌شنید، اما نتوانست کلمه‌ای از سرزنش بر زبان بیاورد. هونگ انگار که افکار او را فهمیده باشد، به آرامی توضیح داد:

- راستش... دفتر من اصلاً شلوغ نیست. من بعد از کار به عنوان پیشخدمت در یک رستوران کار می‌کنم، مامان. امروز، بین گروهی از مشتریان دعوا شد و متأسفانه، یک بطری شراب شکست و به پای من خورد. من و همسرم یک قطعه زمین کوچک در حومه شهر خریده‌ایم. ما همچنین می‌خواهیم سال آینده خانه‌ای بسازیم، بنابراین من سعی می‌کنم سخت کار کنم، به کارهای بزرگ اضافه کنم و از آنها مراقبت کنم. ما می‌خواهیم زندگی مشترکی داشته باشیم تا شما راحت‌تر باشید و بعد بچه‌دار شویم... مامان... متاسفم که با شما صادق نبودم!

او ساکت نشست و به توضیحات هونگ گوش داد و متوجه شد که خودش مقصر اصلی است. عروسش خیلی مهربان بود، با این حال به او بدگمان بود. دست هونگ را گرفت و نوازش کرد و با خیالی آسوده لبخند زد:

- چرا عذرخواهی؟ تو برای خانواده شوهرت خیلی زحمت کشیدی. ممنون دخترم!

برای اولین بار، شانه عروسش را در آغوش گرفت، بدون هیچ احساس فاصله یا ناراحتی قبلی.

داستان‌های کوتاه از مای دین

چمن از قاعده

(BGDT) - دیشب به همسرم گفتم که خواب «ها» را دیده‌ام که برگشته، کلاهی نرم، لباس نظامی سوژو، کوله پشتی صاف و پوشیده از گرد و غبار قرمز. «ها» به من خیره شد و سپس با گیجی یک عروسک علفی از کوله پشتی بیرون آورد.

تو همیشه خودت هستی

(BGDT)- تقریباً ساعت شش بعد از ظهر است و هوا هنوز گرم و خفه است. هوای خفه واقعاً آزاردهنده است! حتماً به زودی طوفانی در راه است. تقریباً یک ماه است که هوا بارانی نبوده است.

عقب مانده

(BGDT) - تین روی زمین نشست، کلاه مخروطی‌اش را برداشت و خودش را باد زد. عرق از صورت برنزه‌اش سرازیر بود. موهای فرفری روی پیشانی‌اش به شکل علامت سوال به هم چسبیده بود.



لینک منبع

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

برای تجربه گردشگری سبز در موئی نگوت و سونگ ترم، از یو مین ها دیدن کنید
تیم ویتنام پس از پیروزی مقابل نپال به رتبه فیفا ارتقا یافت، اندونزی در خطر است
۷۱ سال پس از آزادی، هانوی زیبایی میراث خود را در جریان مدرن حفظ کرده است
هفتاد و یکمین سالگرد روز آزادسازی پایتخت - تقویت روحیه برای هانوی جهت گام نهادن محکم به دوران جدید

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

No videos available

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول