Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

بارها متوجه شدم که خدمتکار زیر ۴۰ سال یواشکی در گوش پدرشوهرم پچ پچ می‌کرد، بنابراین تصمیم گرفتم فوراً او را اخراج کنم.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội03/03/2025

به‌طور غیرمنتظره‌ای، تنها پس از چند ماه صحبت با خدمتکار، پدر شوهرم تصمیم گرفت خانه یادبود خانواده را بفروشد، چیزی که قبلاً هرگز به آن فکر نکرده بود.


وقتی مادرشوهرم فوت کرد، پدرشوهرم ترجیح داد به تنهایی در خانه قدیمی خانواده زندگی کند، خانه‌ای که خاطرات زیادی با مادرم در آن وجود داشت.

ما به او توصیه می‌کردیم که برای رفع تنهایی‌اش، همدمی پیدا کند، اما او همیشه قبول نمی‌کرد.

تنها زمانی که دچار سکته مغزی خفیفی شد و در راه رفتن مشکل داشت، توانستیم او را متقاعد کنیم که به خانه بیاید تا بتوانیم از او مراقبت کنیم. به او قول دادم که وقتی دوباره حالش خوب شد، می‌تواند به خانه قدیمی‌اش برگردد.

خانه شلوغ است، من و همسرم تمام روز کار می‌کنیم، بنابراین از اقوام در حومه شهر خواستم که به من کمک کنند تا یک خدمتکار بالای ۴۰ سال برای مراقبت از پدرم پیدا کنم.

شغل او هم سبک بود: نظافت، آشپزی برای او و داشتن کسی برای صحبت کردن. هر روز، اغلب در اتاق، گاهی در بالکن، با او می‌نشست و گپ می‌زد...

با خودم فکر کردم، حداقل کسی را دارد که با او حرف بزند تا اینقدر غمگین نباشد. من هم وقتی پدرزنم کم کم سالم‌تر و شادتر می‌شود، احساس آرامش می‌کنم.

اما یک روز ناگهان پیشنهاد داد که خانه قدیمی را بفروشیم تا به روستا برگردیم، چیزی که قبلاً هرگز به آن فکر نکرده بود. من و همسرم مخالفت کردیم، چون هیچ فامیلی در روستا نداشتیم و زندگی راحت نبود. اما او ساکت ماند و دلیلش را توضیح نداد، که همسرم آن را گیج‌کننده یافت.

همه چیز فقط وقتی مشخص شد که یک روز زود از سر کار به خانه آمدم و تصادفاً مکالمه بین پدرزنم و خدمتکار را شنیدم.

- «فکر می‌کنم از زندگی اینجا حوصله‌ات سر برود و بچه‌هایت را اذیت کند. خانه بزرگ و متروکه است و فقط خودت تنها هستی. چرا آن خانه قدیمی را نمی‌فروشی و به روستا نمی‌آیی تا با من زندگی کنی، جایی که کسی را داری که از تو مراقبت کند و کمتر تنها باشی؟»

پدر شوهرم با نگرانی گفت: «اما اگر خانه را بفروشم، چطور زندگی کنم؟ در روستا، نه زمینی دارم و نه قوم و خویشی.»

- "اوه، نگران این نباش! فقط برو خونه، من و پسرم ازش مراقبت می‌کنیم. من یه زمین بزرگ دارم، می‌تونی اونجا خونه بسازی و زندگی کنی، قول می‌دم تا آخر عمرت ازت مراقبت کنم. فقط تصمیم بگیر که بری، دیگه پیری‌ات رو اینجا هدر نده. من هم پیر شدم، نمی‌تونم اینجا بمونم تا کمکت کنم، تا ابد همدمت باشم و ازت مراقبت کنم. یکی دو روز دیگه باید برگردم شهر خودم."

با شنیدن این حرف، قلبم به درد آمد. چطور زنی که فقط چند ماه بود سر کار رفته بود، می‌توانست آنقدر به او نزدیک باشد که بخواهد با او به زادگاهش برگردد؟ چطور می‌توانست آنقدر بی‌صبر باشد که از او بخواهد خانه را بفروشد و برای زندگی به زمین پسرش برگردد؟

نمی‌خواهم در مورد دیگران فکر بد بکنم، اما واضح است که این عشق خالصانه نیست. او به پدرشوهرم اهمیتی نمی‌دهد، فقط اموالش را می‌خواهد.

معلوم شد که پچ پچ‌ها و رازگویی‌های درگوشی‌اش هدفی داشته، و دیگر صرفاً به رابطه‌ی بین خدمتکار و صاحبخانه محدود نمی‌شد.

در آن زمان سر و صدا نکردم، بلکه ترجیح دادم با آرامش نظاره‌گر باشم. بعد از صحبت با شوهرم، تصمیم گرفتیم فوراً خدمتکار را اخراج کنیم. وقتی خبر را به او گفتم، به نظر می‌رسید که متعجب شده است، اما واکنش تندی نشان نداد، که باعث شد از حدسم مطمئن‌تر شوم.

«خانم ت.، از شما به خاطر مراقبت از پدر در این مدت سپاسگزاریم، اما خانواده‌ام تصمیم گرفته‌اند فرد مناسب‌تری را پیدا کنند. شما می‌توانید حقوق این ماه را به‌طور کامل دریافت کنید، نگران هیچ چیز نباشید. ما همچنین مبلغ اضافی را به عنوان غرامت برای شما ارسال خواهیم کرد، زیرا به شما اجازه داده‌ایم که به‌طور ناگهانی کار را ترک کنید.»

خانم ت. وقتی خانواده‌ام او را اخراج کردند، متعجب به نظر می‌رسید. "هی، چه اتفاقی افتاده؟ آیا کار اشتباهی کردم؟ تو هنوز سالم و خوشحالی؟ چرا ناگهان مرا اخراج می‌کنی؟"

Nhiều lần bắt gặp cô giúp việc U40 lén lút thì thầm bên tai bố chồng, tôi quyết đuổi việc gấp - Ảnh 3.

عکس تصویرسازی

با اینکه از تحریک پدرم توسط خانم ت خیلی عصبانی بودم، اما باز هم نمی خواستم هیچ کدام از طرفین را شرمنده کنم، بنابراین سعی کردم خودم را کنترل کنم و گفتم: «چیزی نیست، فقط خانواده ام می خواهند تغییر کنند. لطفا ترتیبش را بدهید!»

بعد از اینکه خانم ت. وسایلش را جمع کرد و رفت، اگرچه پدرشوهرم کمی عصبانی شد، اما می‌دانستم کار درست را انجام می‌دهم. ما همیشه می‌خواستیم او کسی را پیدا کند که صادق باشد، اما هرگز اجازه نمی‌دادیم فرصت‌طلبان از او سوءاستفاده کنند.

با این حال، بعد از اینکه او کارش را ترک کرد، فهمیدم که هنوز با پدر شوهرم در ارتباط است. یک شب، اتفاقی دیدم که مخفیانه به تلفن گوش می‌دهد، با صدای آهسته:

- «بله، مشکلی داری؟ من هنوز چند میلیون حقوق بازنشستگی دارم، اگر لازم داشته باشی می‌توانم در هزینه‌های درمانی به تو کمک کنم. پولی را که از من قرض گرفته‌ای برای خودم نگه می‌دارم، هنوز نیازی به پس دادن آن نیست...»

درست همان موقع، من و همسرم وارد اتاق شدیم. او کمی جا خورد اما همچنان گوشی را محکم گرفته بود. من به آرامی اما محکم گفتم:

«بابا، خدمتکار هنوز بهت زنگ می‌زنه؟ می‌دونی که واقعاً بهت اهمیت نمی‌ده؟ تنها چیزی که می‌خواد مال توئه. نذار ازت سوءاستفاده کنه!» - برای اولین بار بعد از بیش از ده سال عروس بودن، مجبور شدم صدامو بلند کنم و سر پدر شوهرم داد بزنم.

پدر شوهرم ساکت بود. بعد از مدتی آهی کشید، گوشی را گذاشت و دیگر چیزی نگفت. می‌دانستم که ناراحت است، شاید نسبت به او احساسی داشت، اما نمی‌توانستم بگذارم این وضعیت ادامه پیدا کند.

بعد از این ماجرا، من و همسرم متوجه شدیم که خیلی سرمان شلوغ بوده و ناخواسته پدرزنمان را تنها گذاشته‌ایم. شاید به همین دلیل بود که او به راحتی از خدمتکار دلجویی می‌کرد. تصمیم گرفتیم وقت بیشتری را با او بگذرانیم، با او غذا بخوریم، با او صحبت کنیم و او را برای پیاده‌روی بیرون ببریم. عصرها، به جای اینکه او را تنها بگذاریم، تمام خانواده دور هم جمع می‌شدیم تا به داستان‌های گذشته‌اش گوش دهیم. با دیدن لبخند بیشتر و چشمانی که دیگر غمگین نبودند، فهمیدم که کار درست را انجام داده‌ام.

سالمندان نه تنها به دارو یا غذای کافی نیاز دارند، بلکه مهمتر از آن، به مراقبت و مشارکت نیاز دارند. من فقط امیدوارم که اگرچه نمی‌توانیم جای مادرم را بگیریم، حداقل بتوانیم به او کمک کنیم تا در بقیه عمرش کمتر احساس تنهایی کند.

ساسا



منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/nhieu-lan-bat-gap-co-giup-viec-u40-len-lut-thi-tham-ben-tai-bo-chong-toi-quyet-duoi-viec-gap-172250228225428492.htm

برچسب: پدر شوهر

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

تحسین مزارع بادی ساحلی گیا لای که در ابرها پنهان شده‌اند
از دهکده ماهیگیری لو دیو در گیا لای دیدن کنید تا ماهیگیرانی را ببینید که شبدر را روی دریا «نقاشی» می‌کنند.
یک قفل‌ساز قوطی‌های آبجو را به فانوس‌های رنگارنگ اواسط پاییز تبدیل می‌کند
میلیون‌ها دلار برای یادگیری گل‌آرایی و کسب تجربه‌های پیوند عاطفی در جشنواره نیمه پاییز هزینه کنید

از همان نویسنده

میراث

;

شکل

;

کسب و کار

;

No videos available

اخبار

;

نظام سیاسی

;

محلی

;

محصول

;