Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

بعد از اینکه فهمیدم چه کسی کنار دوست پسرم ایستاده، خداحافظی کردم.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội06/04/2024


من و دوست پسرم شش سال است که با هم هستیم. او یک شرکت رسانه‌ای تأسیس کرده و من مسئول روابط خارجی و ملاقات با مشتریان شرکت او هستم. ما سال‌هاست که به خوبی با هم هستیم و خیلی خوب با هم کار می‌کنیم.

ماه گذشته ششمین سالگرد تأسیس شرکت بود، ما یک مهمانی بزرگ برگزار کردیم و از بسیاری از شرکای مهم دعوت کردیم تا در آن شرکت کنند. در ابتدا، قرار بود مراسم کاملاً با گل‌های رز تازه تزئین شود، بسیار باشکوه.

همکارانم در محل کار همه به من کنایه می‌زدند که سالگرد ازدواج فقط بخشی از آن است و شاید رئیس با خواستگاری از من همانجا «با یک تیر دو نشان بزند». من گفتم نه، اما واقعاً خوشحال بودم و مشتاقانه منتظرش بودم.

با این حال، حدود یک هفته قبل از مهمانی، او به من گفت که تمام تزئینات گل رز قرمز را به ارکیده‌های زرد تغییر دهم. وقتی در مورد این موضوع تردید کردم، چون همه چیز از قبل برنامه‌ریزی شده بود، تغییر آن روی تیم ساخت و ساز تأثیر می‌گذاشت، تازه هزینه ارکیده‌ها خیلی گران‌تر از گل رز است، او فوراً عصبانی شد و به من گفت که فوراً این کار را انجام دهم، بدون هیچ بحثی.

او همیشه قاطع بوده است و من به عنوان مافوقم در محل کار، چاره‌ای نداشتم جز اینکه به حرفش گوش کنم و تمام شب بیدار بمانم تا کل نقشه دکوراسیون را با پیمانکار از نو طراحی کنم. راستش را بخواهید، خیلی ناراحت نشدم چون فکر کردم شاید می‌خواهد همه چیز را مفصل‌تر آماده کند تا... از من خواستگاری کند.

Tôi nói lời chia tay sau khi nhận ra người đứng cạnh bạn trai là ai - Ảnh 2.

فکر می‌کردم در جشن سالگرد شرکت از خوشحالی اشک خواهم ریخت، اما اینطور شد... (تصویر: TD).

جشن طبق برنامه پیش رفت، همه مشتاقانه منتظر اجرای ویژه‌ای در پایان مهمانی بودند، همانطور که او از ابتدا "پیشدستی" کرده بود. وقتی او، نماینده شرکت، برای صحبت کردن آمد، همه آماده بودند که مرا به جلو هل دهند، اما به طور غیرمنتظره‌ای، او نام... دوست دختر سابقش را صدا زد. او به عنوان نماینده جدید تصویر شرکت، از ناکجاآباد ظاهر شد و شرکت را در توسعه جدیدش همراهی کرد.

آنقدر تعجب کردم که به عقب افتادم. با اینکه عضو ارشد کارکنان بودم، هیچ اطلاعی از این نقشه نداشتم. تازه، حس انتظار برای صدا زدن اسمم هم باعث شد واقعاً خشکم بزند و ندانم چه کار کنم. بلافاصله پس از آن لحظه گیجی، شرم سراسر وجودم را فرا گرفت، چون همکارانم همه تعجب کرده بودند و فکر می‌کردند من شخصیت اصلی مهمانی آن روز هستم.

با نگاه به آن دو که روی صحنه ایستاده بودند و می‌خندیدند و صحبت می‌کردند و مدام با هم چشم در چشم می‌شدند، نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم، بنابراین سریع مراسم را ترک کردم تا کسی ظاهر عجیب و غریبم را نبیند. بعد دوست پسرم سعی کرد من را پیدا کند تا توضیح بدهد. اما دوست دختر سابقش هم همراهش بود.

فقط می‌خواستم از او توضیح بشنوم، نه از او. «پس شما دو نفر عاشق هم هستید؟ اشتباه برداشت نکن، ما اخیراً اتفاقاً در یک کنفرانس دوباره همدیگر را دیدیم.»

مهم نبود چه گفت، در ذهنم، فقط می‌توانستم کلماتش را که قبلاً روی صحنه گفته بود بشنوم: «باعث افتخار من است که این سمت جدید را بر عهده می‌گیرم. از شرکت به خاطر دقت و توجهشان در آماده‌سازی دکوراسیون با گل‌های ارکیده - گل مورد علاقه‌ام - متشکرم.»

خنده‌دار بود، معلوم شد که قاطعیت او و سرزنش کردن من برای تغییر کل برنامه دکوراسیون مهمانی، همه به خاطر دوست دختر سابقش بوده است. ناگهان یادم آمد که در طول ۶ سال رابطه‌مان، او حتی یک دسته گل هم به من نداده بود، هرگز با اشتیاق به من نگاه نکرده بود یا به آرامی که با او رفتار می‌کرد، با من رفتار نکرده بود.

احساس کردم یک سطل آب سرد رویم ریخته‌اند، از خواب بیدار شدم. من تنها کسی بودم که همیشه مثل پروانه به سمتش هجوم می‌آوردم، از زمانی که چیزی نداشت تا زمانی که موفق می‌شد همراهی‌اش می‌کردم، از تمام سرگرمی‌هایم دست می‌کشیدم تا در کارش از او حمایت کنم، و بعد چه چیزی نصیبم می‌شد؟

من همیشه مثل سایه‌اش بودم، هر روز دنبالش می‌دویدم تا التماسش کنم و سلطه‌طلبی‌اش را «به دست بیاورم»، و اغلب هم سرزنشم می‌کرد. حتی این توهم را داشتم که در سالگرد تأسیس شرکت از من خواستگاری خواهد کرد.

انصافاً، آنها زمانی در دانشگاه زوج مشهوری بودند که مورد تحسین بسیاری از مردم، از جمله من، قرار می‌گرفتند. روزی که او از او به خاطر فقر و رفتن به خارج از کشور برای تحصیل انتقاد کرد و او را به شدت بدبخت کرد، من پیش او آمدم تا با او درد دل کنم، به او دلداری بدهم و وقتی قبول کرد دوست پسرم باشد خوشحال شدم.

اما وقتی برگشت، فقط او را در چشمانش داشت. من به او یک فرصت آخر دادم و برایش پیامک فرستادم: «بالاخره، حالا، من را انتخاب می‌کنی یا او را؟» در جواب، او بدون هیچ حرف اضافه‌ای با سرزنش گفت: «بچه‌گانه رفتار نکن، تو بالغی» و با دوست دختر سابقش به یک سفر کاری رفت.

خب، از چه چیزی در مورد این رابطه پشیمانم؟ فقط خودم را سرزنش می‌کنم که آنقدر احمق بودم که باور کردم او احساسات من را درک می‌کند و در طول ۶ سال گذشته به سمت من روی می‌آورد. اشک از چشمانم سرازیر شد، اما باید یک بار برای همیشه تصمیم می‌گرفتم تا برای همیشه رنج نکشم. برایش پیامک فرستادم: «پس بیا از هم جدا شویم!»



منبع

برچسب: دوست پسر

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

مزارع پلکانی فوق‌العاده زیبا در دره لوک هون
گل‌های «غنی» که هر کدام ۱ میلیون دونگ قیمت دارند، هنوز در ۲۰ اکتبر محبوب هستند.
فیلم‌های ویتنامی و سفر به اسکار
جوانان در زیباترین فصل برنج سال برای بازدید به شمال غربی می‌روند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

جوانان در زیباترین فصل برنج سال برای بازدید به شمال غربی می‌روند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول