(روزنامه دن تری) - حالا، حتی جرات ندارم توی صورت همسرم نگاه کنم و با او حرف بزنم. فقط چند روز تا تت (سال نو قمری) مانده، اصلاً هیچ گرمایی در قلبم احساس نمیکنم.
مدتهاست که در محل کارم به عنوان یک شوهر و پدر جدی و دلسوز شناخته میشوم، تا جایی که به من میگویند «اول زن، بعد بهشت». در واقع، این به این معنی نیست که از همسرم میترسم، بلکه به این دلیل است که او را دوست دارم و برای خوشبختی خانوادهمان ارزش قائلم. همسرم زنی دقیق و کاملاً فداکار است و کاملاً به همسر و فرزندانش وفادار است، بنابراین من بینهایت به او احترام میگذارم.
از وقتی ازدواج کردم، حتی یک بار هم به داشتن رابطه نامشروع فکر نکردهام. با این حال، به دلایلی، در یک مهمانی آخر سال بیش از حد مشروب خوردم. با وجود الکل در بدنم، ناخودآگاه تصمیم گرفتم نشان دهم که از آن نوع «زنپرست»هایی که همه میگفتند نیستم. بنابراین، قبول کردم که شبها با هماتاقیهایم بیرون بروم.
و چیزی که همیشه از آن اجتناب میکردم بالاخره اتفاق افتاد. در یک لحظه که کنترلم را از دست داده بودم، به همسرم ظلم کردم. رابطه داشتن با زنی که همسرم نیست چیزی است که همیشه آن را تابو میدانستم. اما حالا دیگر انجام شده و تنها کاری که از دستم برمیآید پشیمانی است؛ نسبت به همسرم احساس گناه میکنم.

من اشتباهی مرتکب شدم که باعث ایجاد تنش در خانواده شد (تصویر تزئینی: iStock).
در ذهنم فکر کردم، خب، دیگر اتفاق افتاده، فقط امیدوارم تصادفی باشد و بعداً عواقبی نداشته باشد. با این حال، با کمال تأسف، اوضاع آنطور که امیدوار بودم پیش نرفت. سه روز پیش، متوجه علائم غیرمعمولی در بدنم شدم. برای معاینه رفتم و فهمیدم که به یک بیماری مقاربتی مبتلا هستم.
میتوانید تصور کنید؟ وقتی فهمیدم که به این بیماری مبتلا هستم، همسرم نیز از من به آن مبتلا شد. حالا حتی جرات نمیکنم به صورتش نگاه کنم و با او صحبت کنم؛ احساس گناه شدیدی میکنم.
اما چطور میتوانست این را مخفی نگه دارد؟ بعد از اینکه فهمید مسببش من هستم، همسرم برخلاف تصور من گریه یا عصبانی نشد. برعکس، به طرز شگفتآوری آرام بود.
رفتار همسرم مرا وحشتزده کرد. او به جای سرزنش کردنم، فوقالعاده مودب و بیطرف بود. او به آرامی به من گفت که اگر فرصتی داشته باشم، باید دختری را که مرا آلوده کرده پیدا کنم. باید به او هشدار میدادم که او یک بیماری زمینهای دارد و نباید وارد روابط نامشروعی شود که میتواند خانوادههای دیگران را تحت تأثیر قرار دهد.
از همان لحظهای که حرفهای همسرم را شنیدم، فهمیدم که واقعاً اعتمادش را از دست دادهام و به تنهایی کانون گرم و شادی را که در خانوادهام داشتم، نابود کردهام. با اینکه میدانم اشتباه کردهام، اما اوضاع به سختی میتواند به حالت قبل برگردد.
اگر اعتماد و احترام همسرم نسبت به من از بین رفته باشد، هر کاری بکنم یا چطور سعی کنم جبران کنم، بیفایده خواهد بود. این زخم در قلب او هرگز محو نخواهد شد.
فقط چند روز تا عید تت (سال نو قمری) مانده، من اصلاً هیچ گرمایی احساس نمیکنم. هر وقت کنار همسرم مینشینم، حس میکنم فضای ناخوشایندی بین ما حکمفرماست.
این احساس آنقدر طاقت فرسا بود که مجبور شدم از خودم بپرسم: آیا من از نوعی بیماری روانی رنج می برم؟ درست است که فقط به خاطر کمی خودشیفتگی و افراط، خانواده ام حال و هوای جشن تت را از دست دادند.
بخش «داستان من» داستانهایی درباره ازدواج و زندگی عاشقانه را ثبت میکند. خوانندگانی که داستانهای خودشان را برای به اشتراک گذاشتن دارند، لطفاً آنها را از طریق ایمیل dantri@dantri.com.vn برای برنامه ارسال کنند. در صورت لزوم، داستان شما ممکن است ویرایش شود. با احترام.
منبع: https://dantri.com.vn/tinh-yeu-gioi-tinh/toi-trot-lam-mot-dieu-khien-gia-dinh-mat-di-khong-khi-tet-20250125003649959.htm






نظر (0)