Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

بیست سال بعد، با دانستن حقیقت، با اشک از پدرم عذرخواهی کردم.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội06/02/2025

دختر چینی همیشه در مورد مادرش کنجکاو بود، تنها 20 سال بعد حقیقت را فهمید.


*در زیر مقاله‌ای از نویسنده گیا نگوک وان، که در صفحه توتیائو (چین) منتشر شده است، آمده است.

کودکی بدون مادر

من در یک روستای کوهستانی دورافتاده در استان شانشی چین به دنیا آمدم. پدرم یک کشاورز فقیر بود و نمی‌دانم مادرم که بود. از روزی که به دنیا آمدم، پدربزرگ و مادربزرگ، پدر، عمو و عمه‌ای داشتم که مرا دوست داشتند و از من مراقبت می‌کردند، اما مادرم هیچ جا دیده نمی‌شد.

پدرم پس از سقوط تصادفی از دامنه تپه، از ناحیه پا معلول شد. این حادثه باعث شد که او نتواند مانند گذشته به طور عادی راه برود و مجبور به استفاده از عصا شد. هر بار که به پدرم در رفتن به جایی کمک می‌کردم، مردم روستا به ما نگاه می‌کردند و در مورد چیزی غیبت می‌کردند. این موضوع مرا بسیار ناراحت می‌کرد. با این حال، خودم نمی‌دانستم برای رفع این غم چه باید بکنم.

وقتی بچه بودم، هر بار که می‌دیدم مادرهایشان بعد از مدرسه دوستانم را برمی‌دارند، من هم آرزوی آن لحظه شاد را داشتم. آرزوی ملاقات با مادرم، کنجکاوی مرا در مورد زنی که مرا به دنیا آورده بود، بیشتر می‌کرد. بارها، شجاعت پیدا می‌کردم و از پدرم می‌پرسیدم: «مادرم کجاست؟ چرا هرگز او را ندیده‌ام؟»

Chưa 1 lần được gặp mẹ, tôi luôn trách thầm bố: 20 năm sau biết được sự thật, tôi xin lỗi bố trong nước mắt- Ảnh 1.

اما هر بار، در پاسخ به چشمان مشتاق من که منتظر جواب بودند، پدرم چیزی می‌گفت تا موضوع را عوض کند، مثلاً «تکالیفت را تمام کردی؟» یا «من برای مدتی به خانه آقای ایکس می‌روم»...

کم کم، سوالی را که در تمام دوران کودکی‌ام مرا مجبور به یافتن پاسخش می‌کرد، فراموش کردم.

در دوران کودکی و نوجوانی، همیشه همکلاسی‌هایم در مدرسه مرا مسخره می‌کردند. آنها دنبالم می‌آمدند و چون مادر نداشتم، مرا «حرامزاده» صدا می‌زدند.

هر بار که اینطور می‌شد، به خانه می‌دویدم و در آغوش پدرم گریه می‌کردم. در آن مواقع، پدرم همیشه مرا دلداری می‌داد و می‌گفت که قوی باشم و به حرف دیگران توجه نکنم.

با این حال، او فاش نکرد که مادرم کیست، کجا زندگی می‌کند یا چه کار می‌کند، چون من گریه می‌کردم. این موضوع مرا بسیار ناراحت کرد و اغلب پدرم را سرزنش می‌کردم.

بعد از فارغ‌التحصیلی از دبیرستان، به دانشگاه نرفتم، اما برای کار به شهر رفتم تا برای حمایت از خانواده‌ام پول دربیاورم. در آنجا با همکارم به نام تیو لوی آشنا شدم.

او ۵ سال از من بزرگتر است و یک زن متاهل است. بعد از ۱ سال همکاری، ما با هم صمیمی شدیم و به راحتی بسیاری از مسائل را با یکدیگر در میان می‌گذاشتیم.

از این مکالمات فهمیدم که وضعیت تیو لوی شبیه من است، چون او هرگز مادرش را ندیده بود.

معلوم شد که پس از تولد شیائو لی، مادرش به جای دیگری رفته است. شیائو لی با تعریف داستان خود نتیجه گرفت: «در واقع، پدرش مشروب می‌خورد و قمار می‌کرد، که باعث شد ازدواج آنها به بن‌بست برسد، چیزی فراتر از پس‌انداز.»

با گوش دادن به داستان تیو لوی، فوراً آن را به داستان خودم ربط دادم و به پدرم شک کردم.

به همین ترتیب، سوالات در ذهنم زیاد شدند و حل نشدند. به مناسبت تعطیلات بعدی، به خانه رفتم و این سوالات را از پدرم پرسیدم.

با این حال، پدرم هنوز جوابی نداد و با عصا رفت. در آن لحظه، تمام دنیای من فرو ریخت، حتی وقتی بزرگ شدم، پدرم همچنان اصرار داشت که رازهای مربوط به مادرم را پنهان کند. این باعث شد که من از او عصبانی‌تر شوم و برای بازگشت به زادگاهم و دیدار خانواده‌ام "تنبل" شوم.

راز پدر

بعد از بازگشت به کار در کارخانه، این داستان را برای شیائو لی تعریف کردم. او به من توصیه کرد که اگر می‌خواهم راز خانواده را بدانم، باید به زادگاهم برگردم و از اقوام یا همسایگانم بپرسم.

بعد از کمی فکر کردن، تصمیم گرفتم برای یافتن پاسخ سوالاتم به دیدن عمه توئه لان، یکی از اقوام دورم بروم.

مکالمه با عمه‌ام باعث شد خیلی چیزها را بفهمم. قبل از رفتن، عمه توئه لان به من گفت که با پدرم خوب رفتار کنم و او را غمگین نکنم. خانه عمه‌ام را ترک کردم و بلافاصله با اتوبوس به زادگاهم برگشتم. وقتی دیدم پدرم با عصا در دست، تقلا می‌کند در خانه راه برود، به سمتش دویدم، بغلش کردم، گریه کردم و عذرخواهی کردم.

عمه تو لام به من گفت که پدرم بعد از تصادفی که در جوانی باعث آسیب دیدن پایش شد، از فکر تشکیل خانواده منصرف شد. در سن ۲۷ سالگی، صدای گریه نوزادی رها شده را در علفزار جلوی خانه شنید، بنابراین آن را به خانه برد تا بزرگ کند. آن نوزاد من بودم.

Chưa 1 lần được gặp mẹ, tôi luôn trách thầm bố: 20 năm sau biết được sự thật, tôi xin lỗi bố trong nước mắt- Ảnh 2.

در سال‌های بعد، پدرم به جستجوی اطلاعات در مورد والدین بیولوژیکی من ادامه داد. نه تنها این، بلکه به دلیل ترس از اینکه دخترش از زندگی در یک خانواده فقیر رنج ببرد، با برخی از خانواده‌های مرفه منطقه نیز تماس گرفت تا مرا به فرزندی بپذیرند.

با این حال، وقتی فهمیدند که من دختر هستم، آن خانواده‌ها فوراً امتناع کردند. و بنابراین، پدر معلول من، صرف نظر از سختی‌ها، انواع و اقسام کارها را انجام داد تا در 20 سال گذشته برای بزرگ کردن من پول دربیاورد.

او همچنین هرگز به ازدواج فکر نکرد زیرا می خواست تا زمانی که سروسامان بگیرم، با تمام وجود از من مراقبت کند.

بعد از دانستن این حقیقت، نتوانستم اشک‌هایم را کنترل کنم. خودم هرگز تصور نمی‌کردم که پدرم تا این حد برای من فداکاری کرده باشد.

هر چه بیشتر در موردش فکر می‌کردم، بیشتر به خاطر شک کردن و سرزنش کردن پدرم احساس گناه می‌کردم. در کنار عذرخواهی‌های دیرهنگام، در آن لحظه مقدس، به خودم قول دادم که تمام تلاشم را بکنم تا به پدرم زندگی بهتری بدهم.

چون با اینکه ما نسبت خونی نداریم، پدرم باز هم جوانی‌اش را صرف بزرگ کردن من کرد، بنابراین وقتی بزرگ شدم، من هم می‌خواهم تلاش کنم جوانی ناقصم را جبران کنم و از دوران پیری پدرم مراقبت کنم.



منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/chua-1-lan-duoc-gap-me-toi-luon-trach-tham-bo-20-nam-sau-biet-duoc-su-that-toi-xin-loi-bo-trong-nuoc-mat-172250108145049262.htm

برچسب: حقیقت

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

مزارع پلکانی فوق‌العاده زیبا در دره لوک هون
گل‌های «غنی» که هر کدام ۱ میلیون دونگ قیمت دارند، هنوز در ۲۰ اکتبر محبوب هستند.
فیلم‌های ویتنامی و سفر به اسکار
جوانان در زیباترین فصل برنج سال برای بازدید به شمال غربی می‌روند

از همان نویسنده

میراث

شکل

کسب و کار

جوانان در زیباترین فصل برنج سال برای بازدید به شمال غربی می‌روند

رویدادهای جاری

نظام سیاسی

محلی

محصول