اختلافات بزرگسالان را به مشکلاتی که کودکان را تحت تأثیر قرار میدهد تبدیل نکنید.
زندگی گاهی اوقات موقعیتهای طعنهآمیز غیرمنتظرهای را به همراه میآورد، سوءتفاهمها میتوانند از جاهای غیرمنتظرهای ایجاد شوند.
در خانواده، هر عضو جایگاه و احساسات خاص خود را دارد، اما گاهی اوقات اتفاقات ناگوار باعث میشود فاصله بین ما بیشتر شود و حتی باعث سوءتفاهمهای جدی شود.
با این حال، وقتی زندگی مشکلات زیادی دارد و چیزهای زیادی برای حل کردن وجود دارد، باید طوری زندگی کنیم که سختیها کمتر شود، مسائل کوچک را به مشکلات بزرگ تبدیل نکنیم و بعد آنها را به رنج یکدیگر تبدیل نکنیم. به خصوص، اختلافات بزرگسالان را به مشکلاتی تبدیل نکنیم که بر کودکان تأثیر بگذارد.
سه ماه گذشته واقعاً برای خانوادهام سخت بوده است، مادرشوهرم تصادف سختی کرد. در ابتدا، تمام خانواده از نظر ذهنی آماده بودند که او زنده نخواهد ماند، اما خوشبختانه، به تدریج همه چیز خوب شده است.
با این حال، بسته به وضعیت سلامتی او، درمان چند ماه طول خواهد کشید. در حال حاضر، وظیفه بچهها مراقبت از اوست. شوهرم پسر بزرگ خانواده است، بنابراین بیشتر مسئولیتها را به عهده گرفته است و برادرانش فقط زمانی که خانواده من نمیتوانند حضور داشته باشند، باید از او حمایت کنند. من و همسرم همچنین تمام امور مالی را مدیریت میکنیم و اجازه نمیدهیم آنها حتی یک ریال هم خرج کنند.
مادرشوهرم الان کاملاً خوب است. فقط پایش هنوز در گچ است، بنابراین کمی روی حرکتش تأثیر میگذارد. در غیر این صورت، او میتواند همه کارها را انجام دهد.
چند روز پیش تولد دخترم بود، به او گفتم که امسال کارهای خانه زیاد است، بنابراین احتمالاً فقط او را برای خرید لباسهای جدید میبرم و بعد هر چه میخواهد برایش میخورم. دختر من بچه خوبی است، سختگیر نیست، بنابراین وقتی این را گفتم، با خوشحالی فوراً موافقت کرد. همچنین میدانستم که مادرشوهرم در بیمارستان است و کارهای خانه شلوغ است، بنابراین قصد نداشتم یک مهمانی شلوغ یا پر سر و صدا ترتیب دهم. اگرچه در واقع اگر یک جشن تولد کوچک برایش برگزار میکردم، احتمالاً اشتباه بود، اما بعداً جبرانش میکردم.
اما به نحوی خواهرشوهرم بهطور اتفاقی من و مادرم را دید که در مرکز خرید مشغول خرید و غذا خوردن بودیم. و همین حرف خیلی عادی از دهان او تبدیل شد به اینکه من و مادرم برای جشن گرفتن بیرون رفته بودیم چون مادربزرگم تصادف کرده بود.
درست است که من و مادرشوهرم با هم کنار نمیآییم، اما اوضاع به هم میریزد. اولاً، من همیشه به عنوان عروس بزرگ وظایفم را انجام میدهم، حتی اگر مادرشوهرم از من خوشش نیاید، باید این را بپذیرد. ثانیاً، هر چقدر هم که با او اختلاف داشته باشم، هرگز به فرزندانم یاد ندادهام یا آنها را تحریک نکردهام که از او متنفر باشند. با این حال، خواهرشوهرم چنین تهمتهایی به من و فرزندانم زده است.
از وقتی عروس شدم، نه به خاطر این است که از کسی میترسم، بلکه به خاطر این است که شوهرم را دوست دارم، همیشه تمام تلاشم را میکنم تا هماهنگی خانوادگی را حفظ کنم، همیشه سعی میکنم فداکاری کنم و به خودم میگویم که با مواقعی که مردم نمیتوانند احساسات خود را کنترل کنند، همدردی کنم. اما گاهی اوقات، سکوت و صبر من ریشه اصلی اختلافات جدیتر میشود.
راستش را بخواهید، نمیخواستم حرفهای خواهرشوهرم را به دل بگیرم چون حرفهای خواهرشوهرم به گوش هیچکس نمیرسید. شوهرم همسرش را خیلی خوب میفهمید و بستری شدن اخیر مادرشوهرم در بیمارستان برای او کافی بود تا بداند من چه جور آدمی هستم. برای همین وقتی آن حرفهای غیرمنطقی را زد، مادرشوهرم با لحنی جدی به دخترش گفت که مزخرف نگوید.
اما وقتی این همه کار در خانه هست، خیلی آزاردهنده است، اگر از هم حمایت نکنیم، هنوز انرژی داریم که برای هم مشکلات بیشتری ایجاد کنیم. و بعد دخترم را هم درگیر آن کنیم. باید ساکت میماندم و همه چیز را رها میکردم، اما اگر ساکت بمانم، مردم فکر میکنند که به راحتی میتوانم مرا اذیت کنم!
بنابراین به خواهرشوهرم پیام دادم و رک و راست به او گفتم که اگر از هم خوشمان نمیآید، پس بیا با هم کاری نداشته باشیم. من نمیخواهم هیچ ارتباطی با او داشته باشم، پس باید من و فرزندانم را تنها بگذارد. نگذار خشم من شعلهور شود و دیگر حتی نتوانیم به هم نگاه کنیم.
منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/me-chong-nam-vien-vi-tai-nan-giao-thong-toi-bong-nhien-thanh-toi-do-chi-vi-dua-con-gai-di-mua-quan-ao-nhan-dip-sinh-nhat-172241230154651214.htm






نظر (0)