این ملاقات بعد از ۱۵ سال به من کمک کرد تا به ماهیت واقعی دوست قدیمیام پی ببرم. او که میدانست حقوق من کم است، از من دوری میکرد و دیگر نمیخواست با من صحبت کند.
* این مقاله در یک شبکه اجتماعی چینی به اشتراک گذاشته شد و توجه بسیاری از مردم را به خود جلب کرد.
اسم من وونگ دیو است، ۳۹ ساله، من فردی هستم که برای دوستی ارزش زیادی قائلم. همیشه میخواهم دوستیهای طولانی مدت و خوب را حفظ کنم.
به هر حال هر کدام از ما زندگی خودمان را داریم و مشغولیم، بنابراین هر چقدر هم که دوستی نزدیک باشد، زمان و تغییر مکان هم باعث کم رنگ شدن روابط و غریبه شدن آدم ها می شود.
چند روز پیش، لی وونگ - یکی از دوستان صمیمی من از دوران دانشگاه - با من تماس گرفت و از من خواست که بعد از ۱۵ سال از فارغالتحصیلی، یک گردهمایی ترتیب دهم.
همه به سرعت در مورد محل برگزاری تصمیم گرفتند. در ابتدا من مردد بودم که آیا بروم یا نه، اما در نهایت تصمیم گرفتم که بپیوندم.
من، با توجه به اینکه این یک رویداد مهم بود، قصد داشتم یک کت و شلوار رسمی بپوشم و یک ساعت مچی شیک هم روی مچ دستم بگذارم تا دوست قدیمیام را تحت تأثیر قرار دهم. با این حال، همسرم از من خواست که آن را دربیاورم و لباسهای غیررسمی بپوشم.
(تصویر)
وقتی همکلاسیام در شبکههای اجتماعی من را از لیست دوستانم خط زد، شوکه شدم
اتفاقاً جایی که مراسم تجدید دیدار برگزار میشد، خیلی به خانه من نزدیک بود، بنابراین پیاده به آنجا رفتم. وقتی رسیدم، بیشتر مردم آنجا بودند.
لی وانگ را دیدم که با لبخندی درخشان، کت و شلوار و کفشهای چرمی براق پوشیده بود و موهای براقش را به یک طرف شانه کرده بود. حالا او واقعاً با اعتماد به نفس و موفق به نظر میرسید، کاملاً متفاوت از آنچه در خاطرم بود.
من و شاه لی با خوشحالی به هم سلام کردیم و او مرا پایین کشید تا کنارش بنشینم. بعد از آن، همه دوستان قدیمیام دور هم جمع شدند، همه لباسهای سادهای پوشیده بودند، کاملاً متفاوت از شاه لی.
گردهمایی کلاس با داستانهای زیادی درباره زندگی و کار شروع شد، همه با خوشحالی میخندیدند و با هم شوخی میکردند. با این حال، داستانها زمانی فراتر رفت که گروهی از دوستان که نزدیک پنجره نشسته بودند، با هیجان از دیدن افرادی که ماشینهای لوکس میراندند، افرادی که تاکسی میگرفتند و دیدن من که به سمت آنها میرفتم، تعریف میکردند.
وقتی میشنیدم مردم مسخرهام میکنند، کمی ناراحت میشدم، اما این حس خیلی زود از بین رفت و به داستانهای دوستان قدیمیام توجه کردم. و بعد، مردم همچنان به مقایسهی اینکه چه کسی ساعتهای گرانتری میپوشد، چه کسی از اجناس مارکدارتری استفاده میکند، ادامه میدادند... که باعث میشد احساس کسالت کنم.
به نظر میرسید لی وونگ به موضوع استفاده از کالاهای لوکس بسیار علاقهمند است. او آرام نمینشست و مدام در میان گروه دوستان ثروتمندش قدم میزد. به نظر میرسید مهمانی به مکانی برای معاشرت لی وونگ و همکلاسیهای مرفهش تبدیل شده است.
در طول مهمانی، لی وونگ هم به من توجه میکرد و درباره انواع و اقسام چیزها صحبت میکرد. او برایم شراب ریخت، لبخند زد و درباره درآمد ماهانهام و زندگی فعلی خانوادهام پرسید.
الان زندگی من خیلی خوب است. همسرم معلم دبستان است و من برای یک شرکت بزرگ کار میکنم. من مسئول مهندسی نرمافزار هستم، بنابراین درآمد ماهانهام حدود ۲۰،۰۰۰ یوان (حدود ۷۰ میلیون دونگ ویتنام) است.
(تصویر)
با این حال، با توجه به نصیحت همسرم که در طول مهمانی فروتن باشد، تصمیم گرفتم فقط بگویم درآمدم ۳۰۰۰ دانگ ویتنام (بیش از ۱۰.۵ میلیون دانگ ویتنام) است.
بعد از شنیدن حقوقم، رفتار لی وونگ فوراً تغییر کرد. لبخند و نگاه تحقیرآمیزش را به خودم حس کردم. او برگشت تا با همه گپ بزند و در تمام طول مهمانی مرا نادیده گرفت.
هرگز انتظار نداشتم وقتی به حقوق کمترم اشاره کردم، چنین تحقیری دریافت کنم. من ذات آدمها را درک میکنم، بنابراین خیلی عصبانی نشدم. در نهایت، پس از پایان مهمانی، لی وانگ را ندیدم، بنابراین از همه خداحافظی کردم و زود رفتم.
وقتی به خانه رسیدم، قصد داشتم استراحت کنم و قوایم را بازیابم، اما زنگ تلفن آزارم میداد. چون دیدم بعضی از اعضای گروهم پیام دادهاند که به خانه رسیدهاند، من هم همین کار را کردم و خبر دادم که سالم هستم.
بعد از آن، فکر کردم موقع رفتن با لی وونگ خداحافظی نکردهام، بنابراین برایش پیام خصوصی فرستادم و فهمیدم که بلاک شدهام و از لیست دوستانم حذف شدهام. از فهمیدن ماهیت مشکل تعجب کردم، عصبانی شدم اما بعد با آرامش آن را نادیده گرفتم. هرگز فکر نمیکردم دوستی که چند سال ندیدهام، بتواند به چنین آدمی تبدیل شود.
بهطور غیرمنتظرهای، او من را بلاک کرد. ناگهان متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است. کمی عصبانی شدم، اما بیفایده بود. چرا کسی مثل او باید چنین کاری کند؟ چند سال بعد، من یک ماشین لوکس خریده بودم و مرتباً عکسهایی از خانوادهام که زندگی خوبی داشتند، منتشر میکردم.
دیدم که خیلی از همکلاسیهایم پستهایم را لایک میکنند و در کامنتها میگویند که به زندگی من حسادت میکنند. و یک بار، لی وونگ هم درخواست دوستی فرستاد، اما من او را هم رد و بلاک کردم.
منبع: https://giadinh.suckhoedoisong.vn/di-hop-lop-thu-nhap-70-trieu-dong--thang-nhung-toi-chi-noi-la-hon-10-trieu-dong-ve-nha-phat-hien-minh-bi-huy-ket-ban-tren-mxh-172241204110245022.htm






نظر (0)