Vietnam.vn - Nền tảng quảng bá Việt Nam

یه دختر غریبه رو دیدم که داشت دوست پسرش رو بغل می‌کرد، کاری کردم که بعدش پشیمون شدم.

Báo Gia đình và Xã hộiBáo Gia đình và Xã hội02/04/2024


من و دوست پسرم در دانشگاه همکلاس بودیم. الان نزدیک ۴ ساله که عاشق هم هستیم. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه، هر دو شغل نسبتاً خوبی داریم، و خانواده هایمان هم با هم جور هستند، بنابراین فکر می کنم الان زمان مناسبی برای ازدواج است.

در حالی که من برای ازدواج خیلی هیجان‌زده بودم، دوست پسرم به من گفت که خوب فکر کنم و در موردش فکر کنم، چون این یک اتفاق بزرگ در زندگی است. دلیلش این بود که در طول رابطه‌مان، ما خیلی با هم سازگار بودیم، به هم علاقه زیادی داشتیم، اما اغلب هم بحث می‌کردیم.

می‌دانم، بیشتر درگیری‌ها از من ناشی می‌شود. من دختری باهوش، زیبا و متفکر هستم، اما خیلی حسود هستم. بارها، بی‌دلیل حسادت کرده‌ام یا «اشتباهاً» خرابکاری کرده‌ام، که باعث شده دوست پسرم آبرویش برود و عصبانی شود. من هم می‌خواهم این شخصیت خودم را تغییر دهم اما نمی‌توانم. هر بار که می‌بینم او با دختر دیگری پیام می‌دهد یا بیرون می‌رود، «عصبانی» می‌شوم و نمی‌توانم آرام باشم.

با این حال، بعد از ۴ سال زندگی مشترک، دوست پسرم می‌داند من چه جور آدمی هستم و من عمداً این کار را نکردم. مدتی که با هم گذرانده‌ایم کافی است تا ثابت کند که ما برای زن و شوهر بودن مناسب هستیم. به خصوص، هر بار که اشتباه می‌کنم، آن را می‌پذیرم و در مسیر مثبت قرار می‌گیرم و به تدریج خودم را اصلاح می‌کنم. در این دنیا، هیچ کس کامل نیست.

انصافاً، من فقط تا حدی مقصرم، دوست پسرم هم تا حدی مقصر است. چه کسی به او گفته آنقدر خوش‌قیافه، بااستعداد و خوش‌صحبت باشد که خیلی از دخترها دیوانه‌اش باشند؟ از زمانی که مدرسه می‌رفت تا الان که کار می‌کند، نامه‌ها و پیام‌هایی برای شناختنش، لاس زدن... بی‌وقفه برایش فرستاده شده است. چطور می‌توانستم حسادت نکنم؟ بدون اینکه من «آشوب را فرو بنشانم»، آیا این رابطه دوام می‌آورد؟

Bắt gặp gái lạ ôm bạn trai, tôi có hành động khiến sau này ân hận - Ảnh 2.

به خاطر حسادت کورکورانه، شادی‌ام را از دست دادم (تصویر: TD).

دو خانواده اخیراً شروع به ملاقات و بحث در مورد عروسی کرده‌اند. ما قصد داریم عروسی را در ماه سپتامبر برگزار کنیم تا زمان بیشتری برای آماده شدن داشته باشیم.

همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه هفته پیش، ناگهان دوست پسرم را در خیابان دیدم. او با دختری رانندگی می‌کرد که لباس‌های خیلی سکسی پوشیده بود و شلوارکی پوشیده بود که پاهای بلند و صافش را نشان می‌داد. دختری که پشت سر نشسته بود، حتی نزدیک دوست پسرم نشسته بود، کمرش را "محکم" در آغوش گرفته بود و چانه‌اش را روی شانه‌اش گذاشته بود. آن دو نفر طوری می‌خندیدند و با خوشحالی صحبت می‌کردند که انگار در یک جای خلوت هستند.

من و بهترین دوستم به سرعت او را تعقیب کردیم تا بهتر ببینیم و به عنوان مدرک از او عکس گرفتیم. اگرچه بهترین دوستم مدام به من یادآوری می‌کرد که آرام باشم و با دقت بررسی کنم، حسادت من فروکش نمی‌کرد. بلافاصله با سرعت رانندگی کردم تا جلوی ماشین دوست پسرم را بگیرم. وقتی آن دو نفر دیگر هنوز از ترمز ناگهانی شوکه بودند و من را دیدند، به جلو دویدم و دو سیلی به دختر زدم.

وسط خیابان بالا و پایین می‌پریدم و مدام گریه می‌کردم: «ما تقریباً ازدواج کرده‌ایم و تو هنوز این‌طوری هستی؟ امروز، موقع جرم گیرت انداختم، انکار نکن.» دوست پسرم که دید کنترلم را از دست داده‌ام، مدام به من می‌گفت که در خانه در موردش حرف بزنیم، وسط خیابان شلوغ نکن.

اما هر چه بیشتر می‌خواست توضیح بدهد، بیشتر اجازه حرف زدن به او نمی‌دادم و فریاد می‌زدم: «او کیست؟ او کیست؟ تو همیشه از من ایراد می‌گیری که حسودم؟ چطور می‌توانم این‌طور حسود نباشم؟»... نه تنها این، بلکه قصد داشتم سریع وارد شوم و آن زوج خیانتکار را کتک بزنم، اما دوست پسرم مانع شد و مرا دور انداخت.

مردم اطراف برای تماشای صحنه حسادت من جمع شده بودند. دوست پسرم که خیلی عصبانی و خجالت‌زده بود و نمی‌توانست مرا کنترل کند، با صدای بلند فریاد زد: «این خواهر من است، صدایم را می‌شنوی؟ خواهر من». بعد از آن، او به سرعت با دختر دیگر از آنجا دور شد.

البته، من هم ماشینش را تعقیب کردم و دیدم که به خانه می‌رود. این بار، قطعاً در حسادت اشتباه نکرده بودم، چون دوست پسرم تک فرزند بود و خواهر بزرگتری نداشت. به علاوه، تقریباً همه اقوامش را در مهمانی‌ها دیده بودم. دختر دیگر کاملاً غریبه بود.

جلوی خانه‌ی دوست پسرم، من و او دعوایمان شد، آنقدر بلند که پدر و مادرش مجبور شدند برای دیدن بیرون بیایند. وقتی مادرش فهمید چه اتفاقی افتاده، به من گفت که این پسرعمویش است که مدت‌ها در آمریکا زندگی کرده و تازه برگشته تا به ما سر بزند. او همسن دوست پسرم بود، آن موقع ما در یک کلاس بودیم و مثل خواهر و برادر با هم صمیمی بودیم. او در خارج از کشور زندگی می‌کرد و روشنفکر بود، برای همین می‌توانست برادر کوچکترش را در خیابان کمی محکم بغل کند.

فقط وقتی مادرش این را گفت، باور کردم که حقیقت دارد. شرم وجودم را فرا گرفت.

قبل از اینکه بتوانم عذرخواهی کنم، خواهر بزرگترم شروع به صحبت کرد: «این کسی است که شما قصد ازدواج با او را دارید. چطور ممکن است ۴ سال من را دوست داشته باشد؟ شما بچه‌ها واقعاً باید دوباره فکر کنید. این دختر مشکلات زیادی دارد.»

دوست پسرم و خواهرش با اکراه وارد خانه شدند. پدر و مادرش مرا به داخل دعوت نکردند، اما به من گفتند که به خانه بروم و آرام باشم. من تمام راه را تا خانه گریه کردم، احساس شرم و تحقیر زیادی داشتم.

تمام هفته، به دوست پسرم پیام دادم و زنگ زدم اما فایده‌ای نداشت. دیروز، او در جواب پیام داد: «بیا از هم جدا شویم! ما واقعاً با هم سازگار نیستیم، دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.»

هر چقدر التماس و عذرخواهی کردم، دوست پسرم جوابی نداد. من خیلی احمق بودم، برای تغییر اوضاع چه باید می‌کردم؟ نمی‌توانم عشقم را اینگونه از دست بدهم، خوشبختی همین الان خیلی به من نزدیک بود...



منبع

برچسب: دوست پسر

نظر (0)

No data
No data

در همان موضوع

در همان دسته‌بندی

گردشگران غربی از خرید اسباب‌بازی‌های جشنواره نیمه پاییز در خیابان هانگ ما برای هدیه دادن به فرزندان و نوه‌هایشان لذت می‌برند.
خیابان هانگ ما با رنگ‌های اواسط پاییزی درخشان است، جوانان با هیجان بی‌وقفه در حال ورود به آنجا هستند
پیام تاریخی: بلوک‌های چوبی پاگودای وین نگیم - میراث مستند بشریت
تحسین مزارع بادی ساحلی گیا لای که در ابرها پنهان شده‌اند

از همان نویسنده

میراث

;

شکل

;

کسب و کار

;

No videos available

اخبار

;

نظام سیاسی

;

محلی

;

محصول

;