زبان سکوت
وقتی در مدرسه راهنمایی بودم، معلمم از من خواست که جلوی کلاس با صدای بلند بخوانم. ناگهان ترسی مرا فرا گرفت، انگار داشتم از ترس آب میشدم و تمام چیزی که داشتم همین بود. بلند شدم و از کلاس بیرون دویدم.
متوجه چشمهای گشاد شدهی همکلاسیها و معلمها شدم که داشتند من را تماشا میکردند.
بعد سعی کردم رفتار عجیبم را با گفتن اینکه باید به دستشویی بروم توضیح دهم. از چهره افرادی که گوش میدادند میشد فهمید که حرفم را باور نمیکنند. و احتمالاً فکر میکردند دیوانه شدهام. بله، داشتم دیوانه میشدم.
ترس از بلند خواندن مرا آزار میداد. با شجاعت از معلمهایم اجازه گرفتم که بلند نخوانم، چون خیلی از آن میترسیدم. بعضی از معلمها حرفم را باور کردند و دیگر نپرسیدند، اما بعضیها به نوعی فکر میکردند دارم اذیتشان میکنم.
از این تجربه چیز مهمی در مورد آدمها یاد گرفتم.
خیلی چیزهای دیگه هم یاد گرفتم.
چیزی مرا قادر ساخته است که اینجا بایستم و این سخنرانی پذیرش جایزه نوبل ادبیات را با صدای بلند بخوانم. و حالا تقریباً هیچ ترسی وجود ندارد.

جان فوسه سخنرانی پذیرش جایزه نوبل ادبیات خود را در 7 دسامبر در آکادمی سوئد در استکهلم ایراد کرد (عکس: جایزه نوبل).
چه چیزی یاد گرفتم؟
به نوعی، انگار ترس زبانم را از من گرفته بود و باید آن را پس میگرفتم. شروع به نوشتن نثر، شعر کوتاه، داستان کوتاه کردم و متوجه شدم که نوشتن به من حس امنیتی میدهد که ترس را از من دور میکند.
جایی را در درونم پیدا کردم که فقط مال من بود، و از آن جا، میتوانستم چیزی را بنویسم که فقط مال من بود.
حالا، تقریباً ۵۰ سال بعد، من هنوز از آن مکان مخفی درونم مینویسم، جایی که صادقانه بگویم چیز زیادی در موردش نمیدانم جز اینکه وجود دارد.
شاعر نروژی، اولاو اچ. هاوگ، شعری سروده است که در آن نویسندگی را به کودکی تشبیه میکند که در جنگل کلبهای از برگ میسازد، به درون آن میخزد، شمعی روشن میکند، مینشیند و در عصرهای تاریک پاییزی احساس امنیت میکند.
فکر میکنم این تصویر خوبی از چگونگی تجربه من از نوشتن است، چه الان و چه ۵۰ سال پیش.
و بیشتر یاد گرفتم. فهمیدم که حداقل برای من، تفاوت زیادی بین زبان گفتاری و زبان نوشتاری، یا بین زبان گفتاری و زبان ادبی وجود دارد.
زبان گفتاری اغلب یک انتقال تکصدایی یک پیام یا یک انتقال بلاغی یک پیام همراه با اقناع یا اعتقاد راسخ است.
زبان ادبی هرگز چنین نیست - آموزنده نیست، بلکه بیشتر معنادار است تا ارتباطی. وجود خودش را دارد.
از این نظر، یک مقاله خوب آشکارا در تضاد با موعظهها است.
از ترس بلند خواندن، کم و بیش وارد خلوتی شدم که زندگی یک نویسنده است - و از آن زمان تاکنون در آنجا ماندهام.
من زیاد نوشتهام، چه نثر و چه نمایشنامه. هر اثر، جهان داستانی و دنیای خودش را دارد. دنیایی جدید برای هر نمایشنامه، هر رمان.

جان فاس گفته است که «نوشتن، گوش دادن و فرار از خود است» (عکس: AFP).
بنویس تا از خودت فرار کنی
یک چیز قطعی است، من هرگز برای ابراز خودم، آنطور که مردم میگویند، ننوشتهام، بلکه فقط برای فرار از خودم نوشتهام.
در نتیجه، من نمایشنامهنویس شدم.
من رمان و شعر مینوشتم و هیچ تمایلی به نوشتن برای صحنه تئاتر نداشتم. اما به مرور زمان این کار را کردم، چون به من، نویسندهای فقیر، پیشنهاد پول برای نوشتن صحنه آغازین یک نمایش داده شد و در نهایت یک نمایش کامل نوشتم - اولین و هنوز هم بیشترین اجرا را در بین آثارم داشتهام - کسی خواهد آمد .
اولین باری که یک نمایشنامه نوشتم، بزرگترین شگفتی زندگیام به عنوان یک نویسنده از آب درآمد. چون هم در نثر و هم در شعر سعی کردم چیزهایی بنویسم که معمولاً نمیتوان با کلمات بیانشان کرد.
من سعی کردهام ناگفتهها را بیان کنم، و همین دلیل اعطای جایزه نوبل به من تلقی میشود.
به گفتهی جایزه نوبل، جان فاس در ماه اکتبر «به خاطر نمایشنامهها و نثر خلاقانهاش که به ناگفتهها صدا میبخشد» جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد.
نوشتن یعنی گوش دادن
همانطور که گفتم، نویسندگی حرفهای است که در آن احساس تنهایی میکنید، و تنهایی خوب است - تا زمانی که راه بازگشت به دیگران باز باشد، به قول شعری از اولاو اچ. هاوگ.
چیزی که وقتی برای اولین بار اجرای کارم را روی صحنه دیدم، مرا جذب کرد، همراهی - برخلاف تنهایی - در خلق هنر از طریق به اشتراک گذاشتن بود که به من احساس شادی و امنیت فراوانی میداد.
این بینش از آن زمان تاکنون با من مانده است، و معتقدم نقش مهمی در کمک به من داشته است که نه تنها با ذهنی آرام ادامه دهم، بلکه حتی از درامهای بد خودم نیز نوعی شادی را احساس کنم.
برای من، نوشتن یعنی گوش دادن. وقتی مینویسم، هرگز آماده نمیشوم، هیچ چیزی را برنامهریزی نمیکنم، من با گوش دادن مینویسم. اگر قرار باشد از استعارهای برای عمل نوشتن استفاده کنم، آن استعاره گوش دادن خواهد بود.
در دوران نوجوانیام، کم و بیش مستقیماً از فعالیت صرف در موسیقی به نویسندگی روی آوردم. در واقع نواختن و گوش دادن به موسیقی را به کلی کنار گذاشتم و شروع به نوشتن کردم. در نوشتههایم، سعی کردم چیزی شبیه به آنچه هنگام نواختن موسیقی تجربه میکردم، خلق کنم.
این کاری بود که آن موقع انجام دادم - و هنوز هم انجام میدهم.
نکتهی دیگری که شاید کمی عجیب باشد این است که وقتی مینویسم، در برههای از زمان همیشه این حس را دارم که متن از قبل نوشته شده است، جایی بیرون از من، نه درون من. فقط باید قبل از اینکه ناپدید شود، آن را بنویسم.
گاهی اوقات میتوانم این کار را بدون ایجاد هیچ تغییری انجام دهم. گاهی اوقات مجبورم با بازنویسی، حذف و ویرایش، کلمات را جستجو کنم و با دقت تلاش کنم تا متنی را که از قبل نوشته شده است، ارائه دهم.
و من که نمیخواستم برای صحنه بنویسم، حدود ۱۵ سال فقط همین کار را کردم. نمایشنامههایی که مینوشتم حتی اجرا هم میشدند. با گذشت زمان، نمایشنامههای زیادی در کشورهای مختلف تولید شدند.
هنوز باورم نمیشود.
زندگی باور نکردنی است.
همانطور که باورم نمیشود الان اینجا ایستادهام و دارم سعی میکنم چیزی هرچند معقول در مورد نویسندگی، در رابطه با جایزه نوبل ادبیاتم، بگویم.

جان فاس در مراسم اهدای جایزه نوبل ادبیات در 10 دسامبر سخنرانی تشکرآمیزی ایراد میکند (عکس: جایزه نوبل).
نوشتن میتواند جان انسانها را نجات دهد
نوشتن رمانهای سپتولوژی از شادترین لحظات من به عنوان یک نویسنده بود. من قصد نداشتم رمان بلندی بنویسم، اما کتاب کم و بیش خودش نوشته شد. بخشهایی را آنقدر روان نوشتم که به نظر میرسید همه چیز فوراً درست میشود.
فکر میکنم آن موقع بود که به چیزی به نام خوشبختی نزدیکتر بودم.
کل رمان «سپتولوژی» شامل خاطراتی از بیشتر آثار دیگری است که نوشتهام، اما از زاویهای متفاوت. اینکه در کل رمان حتی یک دوره زمانی هم وجود ندارد، ابداع نیست. من همینطوری رمان را نوشتم، یکباره، بدون توقف.
چند کتاب اول من نقدهای خیلی بدی دریافت کردند، اما تصمیم گرفتم به منتقدان گوش ندهم. فقط باید به خودم ایمان داشته باشم و به نوشتنم ادامه دهم.
اگر این کار را نکرده بودم، چهل سال پیش، پس از انتشار اولین رمانم، « قرمز ، سیاه »، نوشتن را کنار میگذاشتم.
بعد از آن، نقدهای عمدتاً خوبی دریافت کردم و حتی شروع به دریافت جوایز کردم. فکر میکنم مهم است که با همین منطق ادامه دهم: اگر به نقدهای بد گوش ندهم، اجازه نمیدهم موفقیت هم روی من تأثیر بگذارد.
من به نوشتههایم، به آن، به آنچه خلق کردهام پایبند خواهم ماند. فکر میکنم این کاری است که انجام دادهام و واقعاً معتقدم که حتی پس از دریافت جایزه نوبل نیز به انجام این کار ادامه خواهم داد.
وقتی به عنوان برنده جایزه نوبل ادبیات اعلام شدم، ایمیلها و تبریکهای زیادی دریافت کردم. خیلی خوشحال شدم. بیشتر آرزوها برایم ساده و خوشحالکننده بودند، بعضیها هم اشک شوق ریختند.
این واقعاً من را تحت تأثیر قرار داد.
بنابراین چیزی که بیش از همه مرا تحت تأثیر قرار داد، خوانندگانی بودند که آمدند و گفتند نوشتههای من به سادگی جانشان را نجات داده است. به نوعی، من همیشه میدانستم که نوشتن میتواند جان انسانها، حتی جان خودم را نجات دهد.
و اگر نوشتههای من بتواند به نجات جان شخص دیگری نیز کمک کند، هیچ چیز نمیتواند مرا خوشحالتر کند.
جان فوسه در سال ۱۹۵۹ در هاگسوند نروژ متولد شد. اولین رمان او با عنوان « قرمز، سیاه » در سال ۱۹۸۳ منتشر شد. در سال ۱۹۸۹، او به خاطر رمان « قایق خانه » مورد تحسین منتقدان قرار گرفت.
او سپس اولین نمایشنامه خود را در سال 1992 نوشت - Nokon kjem til å kome ( کسی خواهد آمد ). در سال 1994، Og aldri skal vi skiljast در تئاتر ملی در برگن اجرا شد.
فوسه به زبان نینورسک (که با نام نروژی نو نیز شناخته میشود) نوشته شده است، یکی از دو گونه استاندارد زبان نروژی که حدود ۲۷٪ از جمعیت به آن صحبت میکنند.
او نمایشنامهنویس زندهای است که آثارش به ۴۰ زبان ترجمه شده و پراجراترین نمایشنامهنویس اروپاست. هتلی در اسلو، نروژ، سوئیتی به نام او دارد.
جان فاس علاوه بر نوشتن نمایشنامه و رمان، مترجم نیز هست.
(منبع: جایزه نوبل)
لینک منبع






نظر (0)